پارت ششم

398 47 0
                                    

(چوسان قدیم)
(جین)
چشمامو به سختی باز کردم و شروع به آنالیز کردن اطرافم کردم . باخودم شروع کردم به حرف زدن چرا اینجا انقدر عجیبه؟ این خونه چیه؟ چرا همه چیزش به سبک سنتی و قدیمیه. حتی تختی که من روش خوابیدم. یادمه آخرین بار با کوک توی اون غارِ عجیب و غریب بودیم . دستی به سر و صورتم کشیدم و سیخ سر جام نشستم و داد زدم چییی؟ این لباسا چیه تنِ من؟ پارچه های ابریشمی؟ لعنتی من کجام؟
مثل دیوونه ها توی اتاق راه میرفتم و دور خودم می چرخیدم که صدای زنی رو شنیدم . اون وانگ سوک پسرم بیدار شدی؟ یکم با خودم فکر کردم، یعنی با کیه ؟ وانگ سوک؟ ناگهان در اتاق باز شد و زنی تقریبا ۵۰ ساله وارد اتاق شد . زن چهره ی مهربون و خونگرمی داشت ، نزدیکتر اومد و صورتم رو با دستاش قاب گرفت و گفت : اوه وانگ سوک پسرم نمیدونی چقدر نگرانت بودم دیشب کجا رفته بودی؟ چه بلایی سرت اومده؟ چرا موهاتو کوتاه کردی ؟
از شدت شوکی که بهم وارد شده بود دهنم باز مونده و بود و نمی تونستم حرفی بزنم.
-اشکالی نداره پسرِ خوشتیپم بیا بشین لبه ی تخت یکم استراحت کن ، بعدا بهم بگو که دیشب چه اتفاقی افتاده . اون زن تا خواست از کنارم بره دستشو گرفتم و توی چشماش نگاه کردم و گفتم : من...من خیلی گیجم . متوجه نیستم که شما درمورد چی دارین صحبت می کنین ، ولی من وانگ سوک پسرِ شما نیستم . اسمم کیم سوکجینِ و واقعا نمیدونم که چطوری سر از اینجا دراوردم .
زن با بهت بهم خیره شده بود و پشت دستشو گذاشت روی پیشونیم که چک کنه ببینه تب دارم یا نه . دستشو گرفتم و گفتم : ببینید خانم ، باور کنید راست میگم من پسرِ شما نیستم . متوجه نیستم درمورد چی صحبت می کنید . لطفا بهم بگین که من الان کجام؟
زن با بهت و گیجی به گوشه ای خیره شد و گفت : چوسان، عمارتِ وانگ. تو پسر من و وزیر اعظم وانگ یونگ هستی.
با شنیدن این جمله نزدیک بود چشمام از حدقه بزنه بیرون و با صدای بلندی داد زدم : چیییی؟‌!وزیر اعظم؟  اوه حالا فهمیدم کار اون جادوگرِ سفیدِ. اون مارو اورد اینجا.
زن با نگرانی بهم نگاه میکرد و گفت : پسرم درمورد چی صحبت میکنی؟ جادوگر سفید دیگه کیه؟
-قضیش مفصلِ ، ولی بازم میگم من پسرِ شما نیستم ، احتمالا فقط چهره م شبیه پسر شماست . الانم باید یه راهی پیدا کنم تا بتونم برگردم به جاییکه بودم پیش ... با به یاد اوردن جونگکوک فریاد زدم : وای نه جونگکوک !باید اول اون رو پیدا کنم.
زن نزدیکم اومد و دستشو روی گونم گذاشت : درسته ، تو پسر من نیستی. نمیدونم چه خبر شده  و تو از کجا اومدی ...
پریدم وسط حرفش : از آینده .
زن کم مونده بود از تعجب پس بیوفته . سریع گرفتمش بین بازوهام و نشوندمش روی صندلی .
دستمو گرفت : اگه تو پسر من نیستی ، پس پسرِ من کجاست؟ نمیدونم ولی قول میدم که پیداش کنم.
زن لبخند ملایمی زد .
چند دقیقه بعد از خونه زدم بیرون و اطراف و شهر رو با حیرت نگاه میکردم و در شهر قدم میزدم . همه آدما لباس سنتی به تن داشتن . پس حقیقت داره ، من واقعا به گذشته سفر کردم و اونی که الان به جاش اومدم باید جدم باشه!
(جونگکوک)
با گیجی و منگی نشستم سر جام و با صدای تقریبا بلندی گفتم : هوممم عجب تختی چرا ملافه هاش ابریشمیِ ، چرا لباسای من اینجوریه؟
اوه جین هیونگ بنظرت چی توی اون جام های کوفتی بود که ما خوردیم . پشت دستمو روی دهنم کشیدم و با چشمهای نیمه باز اطرافمو نگاه کردم . اوه وسایل اینجارو! جین هیونگ؟ جین هیونگ چرا جواب نمیدی ؟ کجایی؟ باید زودتر بریم به اداره و گزارش... چشمم به دوتا دختر افتاد که یکیشون ۱۸ ساله و اون یکی ۱۰ ساله بود ، که داشتن با بهت و تعجب و دهان باز به من نگاه میکردن.
چشمام از حدقه داشت میزد بیرون ، داد زدم : ش...شما دوتا دیگه کی هستین ؟ من کجام؟ جین هیونگ کجاست؟
اون دختری که ۱۰ سالش بود گفت : خواهر بنظرم برادر کمی قاطی کرده.
اون یکی دختر: فقط کمی؟ من فکر میکنم کاملا زده به سرش!حتی مارو هم یادش نمیاد یوکی.
یوکی: هی برادر یعنی واقعا نمیدونی ما کی هستیم؟
با دهن باز داشتم بهش نگاه میکردم که دستشو گذاشت زیرِ چونم و دهنمو بست .
اخمی کردم : هی بچه به من دست نزن ، من یه افسرِ پلیسم! و برادر تو هم نیستم.
یوکی با تعجب گفت : ببینم برادر اف...افسر پلیس دیگه چیه؟ یوهی ببین برادر چی داره میگه!تازه موهاشم کوتاه کرده!
یوهی : برادر قضیه چیه؟ حالت خوب نیست؟
از روی تخت بلند شدم : من خوبم . درضمن برادر شما دو تا هم نیستم . بگین ببینم قضیه چیه؟ آدم رباییو اینا؟ باید بهتون بگم که جین هیونگ بفهمه حالتونو جا میاره .
یوکی: جین هیونگ دیگه کیه؟
یوهی با نگرانی سمتم اومد : برادر جانگ ووک بهترِ این بازی رو تموم کنی . از وقتی دیشب با ارباب وانگ سوک رفتی بیرون دیگه ازتون خبری نشد . صبح که اومدیم توی اتاقت دیدیم روی تخت خوابیدی و سرو وضع موهاتم که اینه!
دستی به موهام زدم : مگه چشه؟
یوهی اخمی کرد.
ادامه دادم: بازم میگم من نه برادر شمام و نه اسمم جانگ ووکه!

onthe other side of the UAEنامجین /namjin  🔞 ژانر : درام ، تاریخی ، کمی تخیلی  Where stories live. Discover now