part29

338 41 4
                                    

(سوکجین)

من و جونگکوک با عجله به سمت ویلا رفتیم ، اصلا نفهمیدم چطوری دارم رانندگی میکنم ، فقط می خواستم هر چه زودتر این خبرِ خوب رو به نامجون بدم.
جونگکوک تمام طول مسیر رو سر به سرم میذاشت و البته منم خوب مزدشو میدادم . بلاخره رسیدیم به ویلا . به محض وارد شدنم به ویلا تا اومدم دهنمو باز کنم و نامجون رو صدا بزنم با دیدن صحنه ی روبروم انگار ۱۰۰۰ ولت برق بهم وصل کردن . نامجون و تهیونگ رو به صندلی بسته بودن و سر تا پاشون زخمی بود . بغض گلمو فشار میداد .
-رئ ...رئیس لی؟!
جونگکوک هم که حسابی مثل من جا خورده بود دستم رو گرفت و با اون یکی دستش سعی داشت بی سر و صدا اسلحه ش رو دربیاره .
رییس لی با لبخندِ مسخره ای که به لب داشت : بلاخره همه چیز رو فهمیدین؟ فکر کردین همه چیز به همین سادگی تموم میشه و شما بازی رو میبرین؟ من یه عمر سختی نکشیدم و جون نکندم که دو تا جوجه افسر بخوان شکستم بدن!
نامجون و تهیونگ با دهن بسته و چشمای اشک آلود التماس میکردن که از اونجا بریم ولی من نمی تونستم تنهاشون بذارم.

حسابی عصبی شده بودم و نفس کشیدن برام سخت شده بود .
با حرص لب زدم : تو بزودی به سزای اعمالت میرسی آقای لی! منتظر باش!
رئیس لی پوزخندی زد و گفت : باشه ولی بعد از تو .
بعد از این حرفش با ضربه ای که به پشت سرم خورد دیگه نفهمیدم چی شد .

...

وقتی چشمامو باز کردم کمی طول کشید تا به خودم بیام و اولین چیزی که دیدم نامجونِ دست و پا بسته درست روبروم بود. متوجه شدم که دستامو از بالا به سقف بستن و همینطور پاهام رو با زنجیر به زمین بستن . با خودم گفتم من یه افسرِ پلیسم و نباید بترسم و خودمو ببازم نگاهی به اطرافم انداختم که جونگکوک رو توی حالت مشابه با خودم دیدم .
آروم صداش زدم
-کوک تو حالت خوبه؟
جونگکوک با صدای ضعیفی که تازه از بیهوشی بیدار شده بود گفت : آ...آره فکر کنم .
-خوبه ، با صدای خیلی آهسته گفتم : ببین باید یه نقشه بریزیم که دستامونو باز کنیم ببینم تو اون سنجاق قفلی که همیشه میگفتم توی آستینت داشته باش رو داری ؟
جونگکوک سری به نشونه ی تایید تکون داد و اشاره کرد که توی مشتشه.
کمی خیالم راحت شد ، باید یه نقشه برای فرار می کشیدیم ولی چطوری؟
نامجون و تهیونگ همونطور دست و پا بسته تقلا می کردن و میخواستن چیزی رو به ما بگن ولی ما متوجه نمی شدیم .
چند دقیقه بعد چندتا مردِ هیکلی واردِ اتاق شدن .
همشون بالا تنه شون لخت بود . رئیس لی هم همراه اونا اومد و روبروی من ایستاد و چونه مو توی دستش گرفت و گفت : امروز میخوام درسی بهت بدم که تا آخر عمرت یادت نره! و به اون مردای هیکلی اشاره کرد و اونا به ما نزدیک شدن .
نقشه ی کثیفشو فهمیدم و توی دلم فاتحه مو خوندم . نامجون بی وقفه تقلا میکرد و رییس لی رفت کنارش و دم گوشش گفت : حالا با چشمای خودت ببین چه بلایی سره عشقت میارم . نامجون از شدت عصبانیت قرمز شده بود ، رئیس لی گفت : آه نامجونا متوجه نمیشم چی داری میگی بذار دهنتو باز کنم .
همون لحظه نامجون با لرزی که توی صداش موج میزد گفت : اگه دستتون به سوکجین بخوره می کشمتون .
رییس لی خنده ی مسخره ای کرد و دوباره دهن نامجون رو با دستمال بست . نگاهی به تهیونگ که داشت با نگرانی به بردارش و ما نگاه میکرد انداخت و از اتاق رفت بیرون و گفت شروع کنید .
دو تا مرد هیکلی سمت من اوندن و دونفر به سراغ جونگکوک رفتن و شروع کردن به کتک زدنِ من و جونگکوک . صدای فریادا و ضجه هامون از درد توی اتاق می پیچید.
یکی از اون مردا پیرهنمو پاره کرد و با قیچی از تنم دراورد . دستی به بدنم کشید . تمام تنم از درد می سوخت و قرمز شده بود .

(راوی)

رئیس لی دستور تجاوز به سوکجین رو به اون مردها داده بود اونم درست جلوی چشمهای نامجون . اونا جونگکوک و تهیونگ رو به اتاق کناری بردن و شروع به شکنجه کردنشون کردن ، هر دوی آن ها از درد فریاد می زدند .
سوکجین حتی توی اون حال هم به فکر جونگکوک و دوست و عشقش بود و همرا با ضجه های اونا اشک میریخت .
یکی از آن مردها دستش رو روی سینه های سوکجین کشید و اون هارو با ولع می لیسید و می مکید . سوکجین چشماشو بسته بود و به نامجون التماس میکرد که بهش نگاه نکنه . مرد شروع به مشت زدن به شکم سوکجین کرد و سوکجین از درد فریاد میزد .
مرد دیگر شلوار سوکجین رو با یه حرکت از پاهایش درآورد و با هر باری که سوکجین مخالفت یا مقاومت میکرد مشتِ محکمی به شکمش میزدند .
سوکجین که دیگه نایی برای مقاومت کردن نداشت با دهنِ خونی و صورت عرق کرده به نامجونی که چشمهایش پر از خشم و نفرت و اشک بود نگاه کرد.
یکی از آن دو مرد موهای سوکجین رو محکم به سمت عقب کشید و گفت : می خوام بدونم چه حسی داری افسر پلیس باشی و ما به فا*کت بدیم . مطمئنا اعتبارتو از دست میدی !
بغض سنگینی گلوی سوکجین رو فشار میداد ، و با خودش گفت من یه مرد قوی و سرسخت بودم ، حالا چه بلایی داره سرم میاد ؟ اونم درست جلوی چشمای کسی که دوسش دارم .

ادامه دارد...

onthe other side of the UAEنامجین /namjin  🔞 ژانر : درام ، تاریخی ، کمی تخیلی  Where stories live. Discover now