part20

290 47 1
                                    

(جین)
ولیعد خیلی بی منطقه! چرا باید دوباره میدیدمش؟! اونم درست همونجایی که من خیلی وقته میرم تا یکم آرامش بگیرم . اگه یکم دیگه اونجا میموندم ممکن بود بهش وا بدم . دلم خیلی براش تنگ شده .
(چند ساعت بعد)
با جونگکوک بیرون از قصر زیر پل قرار گذاشتم و دوتایی اونجا نشسته بودیم و دردو دل می کردیم .
×میگم هیونگ بنظرم یه شانس دیگه بهش بده .
-نمی تونم کوک . اون آدم دمدمی مزاجیه ، هر لحظه یجوره . ازش خسته شدم .
جونگکوک دستمو گرفت بین دستاش ،
×میدونم هیونگ خیلی سخته ولی من مطمئنم ولیعهد بلد نیست چطوری عاشقی کنه و ابراز احساسات کنه . اون چون تورو نداره ، داره انقدر دیوونه بازی درمیاره . اگه میخوای هم اعصاب خودت آروم باشه هم اون یه شانس دیگه بهش بده . چون خوب میدونم هنوزم دوسش داری .
اخمی کردم و گفتم :
- دوسش داشته باشم که چی؟
× نه دیگه هیونگ ، ببین تو باید یک بار دیگه بهش فرصت بدی ! اینبار رو کوتاه بیا . قول میدم ضرر نکنی .
پوفی کشیدم
-باشه باهاش آشتی میکنم .
×خوبه! من مطمئنم ماموریت ما همینه! اینطوری بعدشم می تونیم برگردیم به دنیای خودمون ...
-و ما اونجا نامجون مافیارو داریم !
هر دومون زدیم زیر خنده . خیلی وقت بود نخندیده بودم . هروقت با جونگکوکم حالم خوبه . خیلی خوشحالم که کوک رو توی زندگیم دارم و همه جا کنارمه .
کوک رو توی بغلم گرفتم و بوسه ای به گونه ش زدم .
کوک همونجور که بین بازوهام بود گفت : هیونگ چی شد یدفعه احساساتت فوران کرد؟
صورتمو بردم توی گردنش
-هیچی کوک فقط مرسی که هستی . خوشحالم از اینکه تورو دارم .
کوک هم منو محکم در آغوش گرفت .
×منم خوشحالم از اینکه تورو دارم هیونگ .
...
(شب بعد)
(ولیعهد)
طبق معمول توی اقامتگاهم پشت میز نشسته بودم و نامه هارو بررسی میکردم . زندگیم خیلی مزخرف و بی هدف شده . من حتی همسرِ خودم رو هم به اقامتگاهم راه نمیدم ، همه از دستم شاکین ! کاش می تونستم به همه بگم که وانگ سوک رو دوست دارم . کاش وانگ سوک برمیگشت پیشم . از روزی که دلشو شکستم آب خوش از گلوم پایین نرفته . دلم میخواد بگیرمش توی آغوشم و تا صبح ببوسمش و ازش معذرت خواهی کنم . چنگی به موهام زدم .
آه حیف من دیگه اونو برای همیشه از دست دادم .
با افکارم درگیر بودم که با شنیدن صدای نگهبان در به خودم اومدم .
+عالیجناب ، جناب وانگ سوک اجازه ی ورود می خواهند.
با شنیدن اسمش حسابی شوکه شدم و سریع از روی صندلی بلند شدم و هول کرده بودم . الان باید چیکار کنم؟ وای باورم نمیشه عشقم اومده اینجا!
سعی کردم به خودم بیام و مسلط باشم . صدامو صاف کردم و گفتم : بیاد داخل.
با دیدن چهره ی مثل ماهش دوباره دلم لرزید .
تعظیمی کرد و به چشمام نگاه کرد .
(جین)
بلاخره تصمیمم رو گرفتم و به اقامتگاه ولیعهد رفتم  .
به محض اینکه منو دید سرِ جاش خشکش زد .
تعظیمی کردم و توی چشمام نگاه کردم .
-سرورو اومدم اینجا تا باهاتون صحبت کنم .
×اوه بله بشین .
با دست به  صندلیِ نزدیک به صندلی خودش اشاره کرد ،منم نشستم .
ولیعهد با دستاش بازی میکرد و کاملا مشخص بود که مضطربه!
-سرورم بنظر میرسه حالتون خوب نیست!
ولیعهد نفسشو بیرون داد و گفت
×راستش هروقت تورو میبینم اینطوری میشم .
الانم باورم نمیشه که اینجایی. راستش از اینکه اینجایی خوشحالم ولی از اینکه برای چی اینجایی نگرانم.
لبخندی زدم
-سرورم نگران نباشید برای دعوا نیومدم وگرنه با جانگ ووک میومدم . خنده ای کردم
که با دیدنِ چهره ی گیج ولیعهد خودمو جمع و جور کردم .
×پس برای چی اینجایی؟
بدون مقدمه چینی گفتم
-دلم برات تنگ شده بود !
ولیعهد با ناباوری بهم نگاه میکرد ، اشک توی چشماش حلقه زده بود . از روی صندلی بلند شد و منو در آغوشش گرفت و همراه با گریه و هق هقاش گفت :
×اوه وانگ سوک عزیزم ، نمیدونی چقدر منتظرِ این لحظه بودم که فقط یک بار دیگه بتونم تورو در آغوش بگیرم . لطفا ... لطفا بغلم کن و نوازشم کن ...
با شنیدنِ این حرفش دلم لرزید ، ولیعهد رو در آغوشم گرفتم و شروع به نوازش کردنش کردم . دستمو آروم روی موهاش و بعد کمرش کشیدم . سرشو توی گردنم برد و نفسای داغ و پر حرارتش به پوست حساسِ گردنم برخورد میکرد .
×وانگ سوکم !لطفا اجازه بده ببوسمت .
چشمامو بستم و خودمو در اختیارش گذاشتم . شاید این بهترین کاری بود که می تونستم برای خودم و ولیعهد انجام بدم . با حس لبای داغش روی لبام حس کردم که روی ابرام . اینبار بوسه های ولیعهد با قبل فرق داشت . فرقشون هم این بود که ایندفعه بوسه هاش همراه عشق و دلتنگی زیاد بود . لب پایینمو بین دندوناش گرفت و گاز آرومی از لبم گرفت که باعث شد ناله ی ضعیفی از دهنم خارج بشه . به لباسش چنگ زدم و ولیعهد رو بیشتر به خودم چسبوندم . دستاشو دور کمرم حلقه کرد و و منو به دیوار چسبوند و به بوسیدنم ادامه داد .

onthe other side of the UAEنامجین /namjin  🔞 ژانر : درام ، تاریخی ، کمی تخیلی  Onde histórias criam vida. Descubra agora