2.درخواست

139 7 0
                                    

(از دید جیمین)

اون دختر خیلی خوش برخورد بود. همه جوره منو به خودش جذب کرده بود. از چهرش،استایلش گرفته تا کارش و اون رفتار مغرورانش..
البته می‌خورد خیلی بد اخلاق باشه و واقعا هم جدی و عصبی بود با همه. از اوناست که به هیچکس اهمیت نمیده ولی اگر کسی رو دوست داشته باشه براش خیلی ارزشمنده. آره.!!! تایپ منه!!!
باید سعی کنم بهش بیشتر نزدیک بشم....

___________________

(میا)

با دیدن ساعت برق از کلم پرید. سریع پاشدم با موهای بهم ریخته مسواک زدم و آماده شدم. و به سمت آتلیه حرکت کردم.

*سلام خانوم خوابالو

+سلام.مشتری نداشتیم؟؟

"با لحن عصبی و استرسی گفتم"

*نه نگران نباش. بشین یه قهوه بیارم.

+مرسی

سرم توی گوشی بود و در حال قهوه خوردن بودیم که همون پسر دیروزی سر و کلش پیدا شد.منشی از جاش یهویی بلند شد و با لحن خیلی هولی گفت:

*اوه!سلام آقای پارک بفرمایید.

_سلام. و سلام خانومِ....؟؟؟؟

سرمو از گوشی آوردم بیرون و نگاهش کردم و گفتم:

+جونز

_و اسمتون؟

+میا

*عجیبه اسمشون رو نمیدونستید...
بفرمایید بشینید..

_اومدم خانوم جونز رو ببینم.

یه لحظه چشمام گرد شد با حرفش.برگشتم و با جدیت تمام گفتم : چرا اونوقت؟؟

_________________

(جیمین)

با جدیت و محکم بهم توپید و گفت چرا اون وقت...
نفهمیدم رو چه حسابی این حرف رو زدم یا اصلا چرا باید همچین ریکشنی نشون میداد؟
دستپاچه شده بودم ولی خودمو جمع کردم و سعی کردم اعتماد به نفسمون حفظ کنم.

_عااام. هنوز هزینه رو پرداخت نکردم و اومدم راجب یچیزی صحبت کنم...

+قابل نداره
بگو می‌شنوم!

_خب...چیزه...برای اولین بار حس کردم که میتونم یه عکاس درست و حسابی داشته باشم.خواستم راجب شرایط شریک شدنمون باهم رو بدونم...

+خیلیم خوب.من مشکلی با شریک شدنمون ندارم.هر وقت بخواید هماهنگ میکنید و تشریف میارید شرکت.

بی برو برگشت و بدون هیچ مقدمه ای گفتم:

_میتونم دعوتتون کنم رستوران؟

یهو از صندلیش بلند شد. قهوشو کوبید روی میز و دستاشو رو هم گذاشت روی میز و به سمت جلو خم شد. صورتشو به صورتم نزدیک کرد و گفت:

+بهتون خبر میدم

از اونجایی که هیچ صبری برای شنیدن جوابش نداشتم فردا عصر دوباره رفتم آتلیه.

_________________

(میا)

مدیر یک برند درخواست همکاری توی فشن شو داده بود و منشی داشت پشت تلفن حرف می‌زد و وقت برای جلسه تعیین میکرد.
تلفن رو که قطع کرد مشغول حرف زدن شدیم.
از گوشه ی چشمم سایه ای دیدم . وقتی به بیرون نگاه کردم جیمین رو دیدم که از آسانسور خارج شده و داره به سمت دفترم میاد.آهی از سمج بودن این پسر کشیدم.و گفتم:

+دوباره این پسره اومد اینجا. منتظر پیامش بودم تا خودش.

*وا.این پسره گیر داده به شماها

+بذار ببینم چی میخواد

درو باز کرد و اومد داخل. این دفعه خیلی سر خوش بود و با اعتماد به نفس بیشتری اومده بود.

_سلام خانوم جونز

+سلام آقای پارک

_منتظر جوابتون بودم

بدون هیچ حرفی رفت سر اصل مطلب و بنظرم این یکم بی ادبانه بود اما مشخص بود که این رفتار از سر عجول بودنه نه بی ادبی..
پس اهمیت ندادم و گفتم:

+منم منتظر پیامتون بودم

_عا!پس جوابتون مثبته

سری به نشانه ی تایید تکون دادم.

_پس فردا ساعت ۹ شب میتونم بیام دنبالتون؟

+خودم ماشین دارم

_نه نه! آدرس رو بفرستید میام دنبالتون

+اوک

_پس خدانگهدار

بعد از خروج پسر از دفتر منشی دوباره شروع به غر زدن و رو مخ رفتن من کرد

*وای این پسره رو.!!چقدر کنه هست
واقعا باهاش میرید رستوران؟

+آره
مگه نشنیدی؟

*اونجا خیلی عصبی و خشک نباشیا.
پسره معروفه.پولداره

+خب چیکارش کنم؟به من ربطی نداره

*دیگه چیزی نمیگم خودت صلاح میدونی

چشماشو توی حدقه چرخوند و دوباره به کارش ادامه داد.

_________________

اینم از پارت دوووو

ووت یادتون نره🤌🥲

FireflysWhere stories live. Discover now