4.فاصله

46 3 0
                                    

صبح که از خواب بیدار شدم و دست و صورتمو شستم.سمت آشپز خونه رفتم و جیمینو دیدم که هنوز روی کاناپه خواب بود.سریع یه صبحونه درست کردم و روی میز چیدم.
امروز کلی کار توی آتلیه داشتم و باید به همشون رسیدگی میکردم.
جیمین که از خواب بیدار شد.روی مبل نشست و چشماشو داشت می‌مالید که از آشپز خونه اومدم بیرون و دیدم که بیدار شده. بهش صبح بخیر گفتم و بعد اینکه دست و صورتشو شست سر میز صبحونه رفتیم.

+بفرمایید صبحونه

_عوه عوه !! عجب میزی

+(خندیدم) نوش جونتون

شروع به صبحونه خوردن کردیم.
صبحونمون رو که تموم کردیم آماده شدیم و به سمت خونه جیمین حرکت کردیم. اونو به خونه خودش رسوندم و سمت آتلیه حرکت کردم.

_____________________________

یکماه از اون روز می‌گذشت...
توی این یکماه جیمین برای آتلیه زیاد میومد شرکت اما فقط برای عکس بود و به من نه پیام میداد نه جایی دعوتم میکرد. فکر می‌کردم از من خوشش میاد اما خب اشتباه میکردم . انگار من از اون خوشم میاد .
ولی عجیبه..عجیبه..این حس عجیبه...
برای منی که از هیچ آدم و عالمی خوشم نمیاد..
همینجوری توی فکر بودم که یهو منشی اومد جلوم:

*قهوتونو آوردم خانم جونز

+آه..ممنون

*میگم راستی..اون پسره که دوباره سیریش بازی در نیاورد؟

+کی؟

*آقای پارک جیمین

+نه بابا. اون کیه که توی زندگی من دخالت کنه.

بعد از این حرف من یهو در با شتاب باز شد و اون فرد پشت در سریع خودشو به میز من رسوند . آنقدر سریع که به من اجازه تشخیص دادنشو نداد.
همون لحظه منشی بلند شد و بلند سلام کرد.

*سلام آقای پارک خوش اومدین

_سلام ممنون.

روبه من کرد و بلند گفت:

_و سلام خانوم جونز

+عامم..سلام

*بفرمایید بشینید براتون قهوه بیارم

_نه ممنون. اومدم با خانوم جونز صحبت کنم

رو بهش کردم و یکی از ابروهامو بالا دادم تا صحبت کنه

_ امشب وقتتون آزاده ؟

+چطور مگه؟

_خواستم ببینم اگه وقتتون آزاده باهم یه رستوران یا کافه بریم

+در چه مورد؟

_صحبت کنیم

+نه فکر نکنم بتونم

(تمام حرفامو با قاطعیت و محکم میزدم)
چشمان منشی از حرفام چهار تا شده بود.
بدون درنگ جیمین ادامه داد:

_فردا شب چطور؟

+بهتون خبر میدم

_پس منتظر خبرتونم

و بدون هیچ خدافظی رفت.منشی رو به من کرد و با چهرش که شبیه علامت تعجب بود بلند گفت:

*وای دختر چیکار کردی؟چرا ردش کردی؟

+حتی پس فردا هم نمیرم!!

*اِوااا..چرا خب؟

+هفته دیگه میرم

*خودت میدونی..ولی معلومه ازت خوشش میاد

+اهوم

بعد از اینکه دید هیچ ریکشنی نشون نمیدم و کاملا سرد رفتار میکنم روشو کرد اونور و زیر لب گفت:

*اُنُق !!

+شنیدم چی گفتیاااا

یهو زد زیر خنده که باعث خنده ی منم شد و باهم سر این موضوع مسخره میخندیدیم

__________

پارت بعدی رو خیلی دوست دارم🤤
این پارت خیلی کم بود میدونم...
ولی بعدی طولانی هست...

ووت فراموش نکنید🥲💕

FireflysWhere stories live. Discover now