بعد از مدتها پارک جیمین پسر معروف و مدل کره تصمیم میگیره که عشقشو به عکاس حرفه ایش اعتراف کنه...
طولی نمیکشه که سر نوشت دست به کار میشه و تمام تلاششو میکنه که این دو رو از هم جدا کنه..
(این بوک اسمات داره)
با صدای خش خش و بهم خوردن ظرفها چشم هامو باز کردم.. پاشدم نشستم و چشمامو مالیدم..پتو رو کنار زدم و از تخت پایین اومدم.. سمت حمام رفتم..سعی کردم با دوش گرفتن خودمو سرحال کنم تا جیمین با قیافه ی خوابالو و چشمای پف کردم مواجه نشه..
مالک قلب من
چشمام رو سریع باز کردم و به روبه روم نگاه کردم..جیمین اینجا بود؟ نه نه...نبود...دوباره یاد حرفش افتادم..
لباسامو پوشیدم و موهامو خشک کردم... به اتاق که رفتم، جیمین لبه ی تخت نشسته بود و سرش توی گوشیش بود..با ورود من به اتاق جیمین سرشو بالا آورد و گفت:
_منتظرت بودم
+ببخشید لفتش دادم
_بریم صبحونه بخوریم؟
+آره آره...
سمت آسانسور رفتیم، به طبقه اول که رسیدیم اون سمت سالن، روبه ی روی رستوران، کافی شاپ بود و اونجا صبحونه رو سرو میکردن..
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
(استایل جیمینی و میا موقع صبحونه خوردن)
___________________________
ساعت ۶ عصر، جیمین تصمیم گرفت بره حمام.. چون ساعت ۸ فستیوال شروع میشد و اصلا دلش نمیخواست که دیر برسه...
از حمام که اومد بیرون هنوز حوله تنش بود و لبه ی تخت نشسته بود... منم رفتم داخل رختکن تا آرایشمو انجام بدم و موهامو درست کنم.. درحال آرایش کردن بودم که جیمین با همون حوله تنش اومد داخل رختکن.. در کمدو باز کرد و چند دست لباس رسمی و شلوار در آورد و به چوب لباسی آویزون کرد..
رو به من کرد و گفت:
_کدومشو بپوشم؟
منم از داخل آینه نگاهش کردم و گفتم:
+هر کدوم که خودت دوس داری
_اذیت نکن دیگه..نظر بده
نگاهمو از آینه گرفتم و سمت خودش چرخیدم و دست به سینه نگاهش کردم و گفتم: