8.فستیوال

30 1 0
                                    

با صدای خش خش و بهم خوردن ظرفها چشم هامو باز کردم..
پاشدم نشستم و چشمامو مالیدم..پتو رو کنار زدم و از تخت پایین اومدم..
سمت حمام رفتم..سعی کردم با دوش گرفتن خودمو سرحال کنم تا جیمین با قیافه ی خوابالو و چشمای پف کردم مواجه نشه..



مالک قلب من

چشمام رو سریع باز کردم و به روبه روم نگاه کردم..جیمین اینجا بود؟
نه نه...نبود...دوباره یاد حرفش افتادم..

لباسامو پوشیدم و موهامو خشک کردم...
به اتاق که رفتم، جیمین لبه ی تخت نشسته بود و سرش توی گوشیش بود..با ورود من به اتاق جیمین سرشو بالا آورد و گفت:

_منتظرت بودم

+ببخشید لفتش دادم

_بریم صبحونه بخوریم؟

+آره آره...

سمت آسانسور رفتیم، به طبقه اول که رسیدیم اون سمت سالن، روبه ی روی رستوران، کافی شاپ بود و اونجا صبحونه رو سرو میکردن..

سمت آسانسور رفتیم، به طبقه اول که رسیدیم اون سمت سالن، روبه ی روی رستوران، کافی شاپ بود و اونجا صبحونه رو سرو میکردن

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

(استایل جیمینی و میا موقع صبحونه خوردن)

___________________________

ساعت ۶ عصر، جیمین تصمیم گرفت بره حمام..
چون ساعت ۸ فستیوال شروع می‌شد و اصلا دلش نمیخواست که دیر برسه...

از حمام که اومد بیرون هنوز حوله تنش بود و لبه ی تخت نشسته بود...
منم رفتم داخل رختکن تا آرایشمو انجام بدم و موهامو درست کنم..
درحال آرایش کردن بودم که جیمین با همون حوله تنش اومد داخل رختکن..
در کمدو باز کرد و چند دست لباس رسمی و شلوار در آورد و به چوب لباسی آویزون کرد..

رو به من کرد و گفت:

_کدومشو بپوشم؟

منم از داخل آینه نگاهش کردم و گفتم:

+هر کدوم که خودت دوس داری

_اذیت نکن دیگه..نظر بده

نگاهمو از آینه گرفتم و سمت خودش چرخیدم و دست به سینه نگاهش کردم و گفتم:

+اینجوری نمیتونم

_ینی چی؟

+باید تو تنت ببینم تا نظر بدم

FireflysWhere stories live. Discover now