تمام زمانی که توی هواپیما سپری شد من خواب بودم و حتی نفهمیدم کی رسیدیم.با دستی که به شونم خورد چشمامو باز کردم و با هجوم آدمایی که دارن از در هواپیما خارج میشن چشام کاملا باز باز شد.
رومو به جیمین کردم که با دیدن چهره ی مهربونش که منتظر منه توی دلم خنده ای کردم..از هواپیما خارج شدیم و بعد از تحویل وسایل، سوار ماشینی شدیم که جیمین توی مدتی که قرار بود اونجا باشیم گرفته بود. سمت هتلی که جیمین رزرو کرده بود حرکت کردیم...
______________________
تقریبا دو ساعتی میشد که رسیده بودیم هتل..
اتاقی که جیمین گرفته بود بالا ترین طبقه بود. کل اتاق، پنجره های سرتاسری بود و میشد ویو کل شهر رو ببینی..
در اتاقو که باز میکردی فقط یه تخت کینگ سایز میدیدی و پرده های بلند جلوی پنجره.. سمت چپ دری بود که حمام و دستشویی بودن..سمت راستش، دوش و وان بود و در های شیشه ای داشت..سمت چپ هم در کشویی بزرگی بود که توش تمام وسایل ها از حوله ها گرفته تا انواع صابون و شامپو ها اونجا بودن و جایی برای چیدن لباس های خودمون.. روبه روی در حمام، کنار روشویی دری بود که به روی دستشویی باز میشد..
کنار تخت هم دری بود که یه آشپزخونه کوچولو بود..اتاق شیک و خیلی خوبی بود ولی جیمین باید فکر اینجاش رو هم میکرد که ما دونفر هستیم و اینجا یه تخت فقط بود..از طرفی هم تخت کینگ سایز بود ولی بازهم یدونه بود...
(اتاق)
(رختکن،حمام و دستشویی)___________________________
ساعتای ۹ شب بود و از گرسنگی ضعف کرده بودم..با جیمین سمت آسانسور رفتیم تا به رستوران هتل، که اولین طبقه هم بود بریم..
به طبقه اول که رسیدیم به سمت رستوران رفتیم. سر یکی از میز ها نشستیم و غذا سفارش دادیم...
CZYTASZ
Fireflys
Fanfictionبعد از مدتها پارک جیمین پسر معروف و مدل کره تصمیم میگیره که عشقشو به عکاس حرفه ایش اعتراف کنه... طولی نمیکشه که سر نوشت دست به کار میشه و تمام تلاششو میکنه که این دو رو از هم جدا کنه.. (این بوک اسمات داره)