22. مهمونی(2)

42 4 1
                                    

"جیمین میشه فلفل رو بدی؟"

جیمین دستشو دراز کرد و فلفل رو به دست جونگکوک داد. جونگکوک تشکر کرد و به غذا خوردنش ادامه داد.
دور میز نشسته بودیم و هر کسی سرش تو شام خودش بود. مابین خوردن شام، در حد چند تا کلمه هم صحبت می‌شدیم و میخندیدیم.

شام که تموم شد، میزو جمع کردیم و توی سالن طبقه پایین نشستیم.

پسرا دوباره یکی از شیشه های شراب رو آوردن و شروع به خوردن کردن.
بعد از خوردن چند شات بهشون گفتم

+پسرا دارید زیاده روی میکنید.!

جونگکوک با صدای کلفت خسته و چشمای خماری پاشد اومد پیشم نشست و دست انداخت دور گردنم و گفت

"میاااا انقد سخت نگییییر"

دستشو از دورم برداشتم و یکم عقب رفتم.

+جونگکوک اذیت نکن.

جیمین هم با سر سنگین از جاش بلند شد و سمت جونگکوک اومد. توی دلم خدا خدا میکردم که اتفاقی نیوفته دوباره.
روی شونه جونگکوک زد و کمی عقب هلش داد. جونگکوک عقب تر رفت. جیمین بین منو مرد مو مشکی نشست و بهش گفت:

_حدتو بدون!

روشو سمت من برگردوند و باهام چشم تو چشم شد. لبخند زد و گفت

_بچه هااااا پاشید پاشید برقصیم

از مودی بودنش تعجب کرده بودم و یجورایی خندم گرفت.
با خنده دستامونو گرفت و بلندمون کرد. صدای ضبط رو بلند تر کرد و با جونگکوک شروع به رقصیدن کردن. من دنبال راهی برای فرار کردن از دست این دو نفر بودم. ولی هی جلومو میگرفتن و قلقلکم میدادن. از خنده زانوهام سست شدن و زمین خوردم.
جیمین از پشت بغلم کرد و بلندم کرد. تا خودمو جمع و جور کردم پای جیمین گیر کرد و پاهاش لرزید. دستمو گرفت تا زمین نخوره ولی همزمان باهاش منم خوردم زمین و روی جیمین افتادم.
پیشونیم با بیشونیش ضربه خورد و همونجا چشمام رو بستم و آخی زیر لب گفتم.
تا به خودم اومد و چشمامو باز کردم دستام روی شونه ی جیمین بود و جونگکوک از عقب دور کمرمو گرفته بود و سعی داشت منو از روی جیمین بلند کنه.

چشمام به چشمای بسته ی جیمین خورد. انقد پلکاشو روی هم فشار میداد که دور چشمش چروک شده بود.
لحظه ای فکر کردم بخاطر وزنمه ولی وقتی دستای قدرتمندی بلندم کرد، زانومو بین پای جیمین دیدم و متوجه دردی در ناحیه پایین تنش شدم.
لحظه ای بعد خودمو بین دستای جونگکوک دیدم. جیمین دستش بین پاهاش بود و از درد به خودش می‌پیچید. وقتی چشماشو باز کرد و منو بین بازوهای جونگکوک دید، خشمی داخل چشماش موج زد.
همونطور که دستش روی اون ناحیه بود بلند شد و لنگ لنگان سمت منو جونگکوک اومد.
سمتش دوییدم و بازوهاشو گرفتم.

+وای جیمین چت شد یهو... وای ببخشید... اصلا نفهمیدم چی شد...

بدون اینکه چیزی بگه بازومو محکم گرفت و هولم داد کنار و با ابروهای توهم رفته سمت جونگکوک رفت.

FireflysWhere stories live. Discover now