12.دیوونه ی تو

57 4 0
                                    

_میا...تو...تو گفتی که...دوسم داری...آره؟؟

+من....من گفتم؟

_آره..گفتی از کسی دوستون داره سو استفاده میکنین..
تو...واقعا دوسم داری؟؟

+نه نه منظورم یچیز دیگه بود..

_اگه دروغ نمیگی پس تو چشام نگاه کن

نگاهمو به نگاهش دادم ولی سریع نگاهمو برگردوندم، من هنوز راجب احساساتم بهش مطمئن نیستم..نمیدونم که واقعا دوسش دارم یا فقط چون الان کنارمه فکر میکنم دوسش دارم..
برای اینکه ضایع تر از این رفتار نکنم گفتم:

+ببخشید یهو عصبانی شدم..توهم گریه نکن..

خواستم از روی تخت بلند شم، ولی هیچ جونی توی پاهام نبود خوردم زمین..
جیمین اومد لبه تخت تا کمکم کنه بلند شم ولی خودم بلند شدم..
نشستم لبه تخت کنار جیمین..

_میا

+بله؟

_ببخشید..نباید این اتفاق میوفتاد

+فراموشش کن

با این حرفم، صدای شکستن قلب جیمین رو به وضوح شنیدم..
روی تخت دراز کشیدم و جیمینم پشت بهم خوابش برد..
ساعت ها تو فکر بودم..تو فکر اینکه کی قراره دست از این لجباز بودنم بردارم..بعد از این اتفاق قراره چی بشه..اگه جیمین رو از دست بدم چی...یا بهم بی محلی کنه...اگه بعدش بهش بگم که منم دوسش دارم پسم میزنه یا قبولم میکنه..اصلا بعد از این اتفاق امشب قراره چجوری باهم چشم تو چشم کار کنیم و تظاهر کنیم که هیچ اتفاقی نیوفتاده...
اگه به تظاهر کردن ادامه بدیم ممکنه جیمین فکر کنه من با اتفاقی که افتاد مشکلی ندارم و منو به چشم هرزه نگاه کنه...
اصلا چرا من فکر میکنم جیمین اینکارو برای ابراز عشقش انجام داده...از کجا میدونم این کار، از روی هوس نبوده..
تمام مغزم رو انگار دودِ افکار منفی پر کرده بودن..

تقریبا ساعتای ۵ و ۶ صبح بود که با دیدن طلوع آفتاب سعی کردم افکار منفی رو دور بریزم و یکم بخوابم...

_____________________________

صبح ساعتای ۹ با صدای جیمین از خواب بیدار شدم..

_میا...میا....بیدار شو...

پتو رو کشیدم رو سرم و غر زدم:

+بذار بخوابم..

_پاشو دیگه چقدر میخوابی..

یهو پتو رو زدم کنار و پاشدم نشستم..با چشمای پف و خواب آلود نگاش کردم. گفتم:

+من فقط سه ساعته خوابیدم..مرسی که خوابو از ولم پروندی..

از روی تخت بلند شدم و با تیر کشیدن زیر دلم دوباره یاد اتفاقای دیشب افتاد...
آروم آروم خودمو به رختکن رسوندم و خواستم که دوش بگیرم تا سر حال شم..

وان حمام رو پر از آب و کف کردم و توش دراز کشیدم..
چشمامو بستم تا یکم بیشتر به خودم استراحت بدم..


FireflysWhere stories live. Discover now