16. آخرین نخ سیگار

29 3 4
                                    

با یه خمیازه طولانی، چشمامو باز کردم. دست و پاهامو مثل گربه ها کشیدم.
از سر جام بلند شدم و ساعت رو چک کردم.
آره..یازده بود. حدس میزدم تا این موقع خوابم ببره. رفتم توی آشپزخونه و قهوه برای خودم درست کردم و خوردم.

روی مبل دراز کشیدم و کتاب جدیدی که خیلی وقت بود میخاستم بخونم رو از روی میز برداشتم و شروع به خوندنش کردم.

[قهوه ی سیاه، همرنگ زندگیم. تقریبا یک هفته ای میشه که لیوان قهوه رو از گوشه پنجره برنداشتم..
هر روز سیاه تر از دیروزش میشه..دقیقا مثل زندگیم..
آخرین پک از سیگارم رو میزنم، خاکسترش رو از پنجره میریزم بیرون. دوباره صدای داد همسایه میاد...
عادت کردم.. هر روز از پنجره روی سر یکی ریخته میشه..
نمیدونم وقتشه یا نه..
هنوز طناب از سقف آویزونه، هنوز قرص ها روی میزه، هنوز تفنگی رو که پرش کردم گوشه اتاقمه..
هنوز تصمیم به انجام دادنش نگرفتم..
یا شایدم گرفتم..
فقط نمیدونم با کدوم راحت تره..

این زندگی، با من چکار ها که نکرد.البته مقصر من نیستم. مقصرش اون حرومزاده ای هست که به مادرم تجاوز کرد. کسی که من بهش میگفتم بابا، ولی بابام نبود. اگه به مادرم تجاوز نمی‌کرد و مجبور به بدنیا آوردن من نمی‌کرد، من الان اینجا نبودم.
از همون اول زندگیم همین رنگی بود. سیاه بود.
اما حداقل امیدی داشتم.
امیدم لورا بود.
لورای مهربونم.
بعد از خودکشی اون، زندگیم از قبل، سیاه تر میشد.
امیدم دیگه نبود. لورا. نور زندگی من.
وسط زندگی سیاهم پا گذاشت و روشنش کرد.
غافل از اینکه سیاهی زندگی من، زندگی اونم میگیره.
درسته! اون دیگه نیست که زندگیش سیاه تر بشه. ولی با رفتن اون زندگی من نه تنها بد بود، بلکه بد ترم شد.]



با صدای زنگ گوشیم به خودم اومدم. هوفی از کلافگی کشیدم و کتابو گذاشتم کنار.
رفتم سمت گوشیم که جوابش بدم. جونگکوک بود.
آخه روز تعطیل هم دست از سر من بر نمیداره.


+الو

"سلام خوبی"

+خوبم. بله؟

"چرا طلبکاری؟"

+تو روز تعطیل بذار حداقل استراحت کنم...

"نمیخام راجب شرکت بگم بخدا"

+هرچی..بگو ببینم چته؟

"راستش میخاستم ببینن وقتت آزاده؟"

+آه خدا..برای چی؟

"بریم بیرون"

+نه وقتم آزاد نیست

"میااااااا. میدونم که هست اذیت نکن"

+نهههه جونگکوک سرم خییییلی شلوغه

"پس میام خونتون تا کمکت کنم"

+چرت و پرت نگو جونگکوک. بذار یروز استراحت کنم

"دیروز خیلی خوب استراحت کردی بسه دیگه"

FireflysWhere stories live. Discover now