25

35 4 0
                                    

"دلت بازی میخاد پیشی کوچولو آره؟"

لب هاشو به اجزای صورت و بعد گردنم نزدیک کرد. نفس های گرم و داغش جذب پوست گردنم میشد.
حس اضطراب کمی بدنمو لرزوند و مو های تنم سیخ شد. آب دهنمو قورت دادم و به صدای نفس هاش گوش دادم. منتظر هر اتفاقی بودم.

چشمامو بستم و نفسی عمیق کشیدم و لحظه ای بعد با باز کردن چشمام گرمای جین رو دیگه حس نکردم و اونو دور از خودم دیدم.
با لبخند معصومانه و یکم مرموزانه ای که با لب داشت گفت:

"تا موقعی که ازم مطمئن نشی به خودم اجازه نمیدم کاری برخلاف میلت انجام بدم"

برای بار دوم آب دهنمو قورت دادم و تو چشمای هم زل زده بودیم.

دست نوازشی روی زانو و ساق پاهام کشید.

"یکم استراحت کن بهتر شی"

و از جاش بلند شد و با همون لبخند با دستش بای بای کرد و از اتاق بیرون رفت.






بعد از تقریبا چند ساعت، از خواب بیدار شدم و خداروشکر کمرم بهتر شده بود. حداقلش میتونستم راحت بلند شم و راه برم.
از نوری که توی اتاق می‌تابید حدث زدم ساعت طرفای هفت و هشت هست.
از تخت خواب بلند شدم و از پله ها پایین رفتم. به محض وارد شدن به سالن جین رو توی حالت خیلی ریلکس و راحتی دیدم که سرش با تلوزیون گرم بود.
جین با تیشرت طوسی و شلوارک طوسی روی کاناپه دراز کشیدا بود. کمی جلوتر رفتم و متوجه برنامه آشپزی که تلوزیون پخش میکرد شدم.
با خودم گفتم عجیبه.

+مثل اینکه جین به آشپزی خیلی علاقه داره.

با مالیدن چشمام بهش نزدیک تر شدم. صدای قدم هام به گوشش می‌رسید اما اون بیشتر از چیزی که فکرشو میکردم محو تماشای اون برنامه بود.
دستی به شونش زدم و سریع سر جاش میخ شد. بلند شد نشست و با لبخند ملیحی گفت:

"بلخره بیدار شدی پیشی کوچولو؟"

با خمیازه کوتاهی زیر لب گفتم :

+اهوم

خنده ی دندون نمایی کرد و با دستش چند بار روی رون پاش زد و اشاره کرد که روی پاش بشینم.
احساس کردم میتونم کمی باهاش صمیمی تر باشم. سمتش رفتم و روی پاش نشستم. با چشم های پف کرده و موهای شلخته نگای تلوزیون کردم.
اون آقای مسن معروف خیلی جدی و حرفه ای به کارش ادامه می‌داد.

"خوب خوابیدی؟"

با شنیدن این جمله رومو سمت جین چرخوندم و چشم تو چشم شدیم. صورتامون بهم خیلی نزدیک بود.
قبل از اینکه حرفی بزنم یادم اومد تازه از خواب بیدار شدم و اگه دهن باز کنم ممکنه بوی خوبی ندم.

بدون اینکه جواب بدم خواستم بلند بشم و از دستش فرار کنم ولی با دستاش دور کمرمو محکم گرفت و منو بیشتر به خودش چسبوند.
هیچی نگفتم و در جواب فقط سرمو به نشانه ی مثبت تکون دادم.

FireflysWhere stories live. Discover now