15. آخر هفته

32 2 0
                                    

Jimin
9:26

میا برای ناهار اینجا باشیا



داشتم توی خیابون، با تمام سرعتم میدوییدم. نفش نفس میزدم.
قلبم هر لحظه تند تر از قبل میزد.
چرا این خیابون انقدر طولانی بود؟
چرا هرچی میدوییدم تموم نمیشد؟
چرا اصلا هیچکس توی این خیابون نبود؟
فقط من بودم...تنها...

از بس دوییده بودم زانوهام جیر جیر میکردن..ولی بازم دست از دوییدن نکشیدم..
بدون اینکه جلومو نگاه کنم میدوییدم، که پرت شدم..
از یه جای بلندی پرت شدم پایین..

چشمامو باز کردم و دستمو گذاشتم روی قفسه سینم..

وای...سکته کردم بخدا...داشتم کابوس میدیدم..
و از تخت افتاده بودم پایین..
(😂😂ودف)

پاشدم گوشیمو برداشتم چک کنم..
شت*
جیمین ساعت ۹ پیام داده و من تا الان خواب بودم؟
کلمو میکنه!!

سریع تختو مرتب کردم...دوش سریعی گرفتم و آماده شدم..
فقط ۱۰ دقیقه طول کشیده بود..

سوار ماشین شدم و سمت خونه جیمین راه افتادم...



____________________________________

دم در خونشون بودم که تلفنم زنگ خورد..حدس زدم که جیمینه پس بدون اینکه تلفنمو جواب بدم زنگ خودشونو زدم..
درو که باز کرد زنگ گوشی هم قطع شد..
دیگه رسیده بودم..
لازم نبود جواب میدادم..حتی نگاه گوشیمم نکردم..

وارد آپارتمان شدم.. منتظره باز و جلو ترش پارکینگ..
با پله ها رفتم بالا..تا رسیدم در چوبی مشکی هم باز شد.

_سلام خانم جونز.
خیلی دیر اومدیا

+سلام..
میدونم میدونم

_(خندید) بیا تو

کیفمو در آوردم و رفتم داخل..

تاحالا وارد خونه نشده بودم.. خیلی خفن بود.. خیلی با سلیقه من مچ بود..

 خیلی با سلیقه من مچ بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
FireflysWhere stories live. Discover now