10.لباس خواب؟

66 2 0
                                    

با جیمین قرار شد بریم آکواریوم ریپلی و بعدشم بریم شهر بازی که جیمین هی میگفت بریم بریم.

سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم. توی راه که بودیم میتونستیم آبشار نیاگارا و برج سی ان (CN) رو ببینیم. به جیمین گفتم که اگه وقت شد آبشار هم بریم چون اصلش به همونه.
بین صحبتامون جیمین راجب برج هم بهم گفت که تقریبا ۵۵۳ متره. اگه بالا برج وایسی میتونی کل کانادا رو ببینی.
حرف های جیمین رو دوست داشتم، چون اون سفر های زیادی رفته و اطلاعات عمومیش بالاتره. برای همین از این جور صحبت ها همیشه لذت می‌برم و دوست دارم همیشه یچیزی بیشتر بدونم.

به آکواریم ریپلی که رسیدیم خیلی هیجان زده بودم. از ماهی های کوچیک گرفته تا سفره ماهی، فوک دریایی و حتی تمساح هم اونجا بود.

بعد دور زدن بین این حیوونا، سمت آکواریم رفتیم. یه راه رو طولانی که سر تا سر شیشه بود و انواع ماهی های رنگی اون تو بودن. در عین حال هم کیوت و هم ترسناک بود.
همینجوری که جلو تر میرفتیم و نگاه دور و برم میکردم تا ماهی های بیشتری رو ببینم، جیمین حرفی رو زد که دقیقا داشتم بهش فکر میکردم..

_تو از دریا میترسی؟

+یجورایی..آره..

_چرا میترسی؟

+خب..وقتی به این فکر میکنم که چقدر رمز و راز توی اعماق دریا وجود داره که هنوز کسی ندیده، یکم ترسناک میشه..

_ولی اونقدرام نمیتونه ترسناک باشه ها..

+(با قیافه ی پوکر نگاش کردم) مسخره!!

_(خندید) خب راس میگم..

+باشه. اگه راس میگی خودت برو کف دریا رو کشف کن..

_نه دیگه در این حد

+پس هیچی نگو

_(با خنده) موقع عر زدن خیلی کیوت میشیا

+جیمییییییین

_باشه باشه حالا نزنمون

+(خندم گرفت) دیوونه



از اونجا خارج شدیم. سمت ماشین داشتیم حرکت میکردیم که گوشی جیمین زنگ خورد.

_الو..سلام..

آره آره...

نه همون ساعت ۷ که گفتم..

پولو هم که واریز کردم..

اوک..خدانگهدار..

تلفن رو که قطع کرد ساعت رو از روی گوشیش چک کرد. شیش و نیم بود.
سوار ماشین که شدیم ازش پرسیدم

+شهر بازی کجا میخایم بریم؟

_یکمی دور از شهره..

+چرا اونجا حالا؟

_اونجا بنظرم باحال تر بود

+شلوغ هم میشه اونجا؟

_آره شلوغه..ولی نگران شلوغی نباش.
اونجا رو امشب برای خودمون گرفتم

FireflysWhere stories live. Discover now