17. زمان

25 3 2
                                    

اول هفته رسید و دوباره باید سر کار همیشگیم میرفتم.
ماشین رو جلو در شرکت توی پارکینگ پارک کردم. پیاده شدم و عینکم رو از روی چشمام برداشتم.
با قدم های بلند سمت در شرکت رفتم و وارد شدم.
مثل همیشه همگی سر وقت و مشغول به کارشون بودن.
سوار آسانسور شدم و سمت کافه تریا رفتم.
آره درسته... قهوه زندگی منه!
یه آیس لاته سفارش دادم و بعد تحویل گرفتنش طبقه پایین رفتم.
از راه رو که رد میشدم در اتاق جونگکوک بسته بود. حدس زدم که اونم مشغول کارشه...البته فقط حدس بود.
سمت اتاق خودم رفتم. درو باز کردم و با شخصی مواجه شدم که کم کم دلتنگش داشتم میشدم..

البته تعجب آور بود که این موقع، قبل از من اینجا باشه.ولی خب...جیمینه دیگه...پر از سوپرایز های ناگهانی...

_حالت چطوره؟

+خوبم.تو چطوری؟ چی شد یه سر به ما زدی

_نچ نچ نچ...مگه میشه میا رو فراموش کنم؟

+(خندیدم) اوکی اوکی قانع شدم.

+قهوه میخوری برات برم بگیرم؟

_مرسی. خودم بعدا میگیرم.

مشغول صحبت بودیم. جیمین از کارش میگفت و منم از کارم.
راجب اون روز که پیشش بودم صحبت میکردیم.

_رفتی خونه حالت بهتر شد؟تونستی بخوابی؟

+آره دیگه عادت دارم. بدنم خیلی ضعیف شده

_به خودت فشار نیار انقدر.

+سعیمو میکنم(با یه لبخند مسخره)

_لجباز

چند دقیقه بعد جونگکوک با تبلت همیشه به دستش و مشغول یه کاری وارد اتاق شد و بدون نگاه کردن به من، سرش توی تبلت بود و گفت:

"سلام میا خوبی؟یه سوال داشتم ازت"

جیمین تا صدای جونگکوک رو شنید برگشت سمتش و تا دیدش از روی صندلی بلند شد و اخماش توی هم رفت.
جونگکوک با صدای بلند شدن جیمین سرشو آورد بالا و حضور جیمین رو حس کرد.
با یه لبخند گفت:

"اوه.سلام آقای پارک"

_(با به یاد آوردن اینکه جونگکوک پیش من کار میکنه اخماش رفت توی هم) سلام جئون..

"(برگشت سمت من) میا من اون فایل عکسا هارو مرتب کردم، پوشه بندی کردم."

+مرسی. امروز قراره با جیمین برم توی آتلیه. لطفا برو تجهیزات رو چک کن ببین سرجاشونه تا برم.

"باشه."

جونگکوک از اتاق رفت بیرون و درو پشت سرشم بست ولی کل مدت چشماش روی من بود و منو زیر نظر گرفته بود.
این مرد داشت کم کم داشت مرموز میشد. ولی با این حال احساس میکردم که با من یک رو هست و چیزی برای قایم کردن از من نداره.







FireflysWhere stories live. Discover now