همه چیز بین منو جین خیلی زود میگذشت.
باورم نمیشد انقدر زود تصمیم گرفتم بهش اعتماد کنم. همه چیز راجبش مبهم بود. نه راجب خانوادش، نه گذشتش و نه حتی الانش چیزی نمیدونستم. اینا منو کنجکاو میکردن و باعث میشد من بیشتر بهش نزدیک بشم.
به مردی که یهو از ناکجا آباد اومده بود و سعی داشت منو عاشق خودش کنه.
منم سعی داشتم با این موضوع کنار بیام، چون حتی به یاد ندارم چی بهم گذشته که اینجا هستم.بلخره دوش حمام رو بستم و بیرون اومدم.
توی اتاق شخصی خودم، با حوله ی دورم روی تخت دراز کشیده بودم. با آهنگی توی ذهنم پخش میشد همراهی میکردم و زیر لب ریتمش رو زمزمه میکردم."هی! چیکار میکنی؟"
با شنیدن صدای جین صورتمو سمت در اتاق چرخوندم و خیلی غیر منتظرانه، لخت ایستاده بود و به من زل زده بود.
با تعجب دستمو جلوی دهنمو گرفتم و گفتم+یااااااا، برو لباستو بپوش
پوزخند جذابی زد.
"ما که دیگه این حرفا رو نداریم عزیزم"
به سمتم اومد و لبه ی تخت نشست. دستای بزرگش رو روی پاهام که کاملا لخت بودن گذاشت و آروم ماساژ داد.
+خوبه حداقل شلوارک پات هست
خندید و همزمان دستش رو بالاتر به سمت رون هام آورد تا موقعی که بین پاهام حسش کردم.
یکی از انگشت هاشو روی نقطه ی حساسی کشید و باعث شد همون لحظه خیس کنم.
چشماش توی صورتم خیره بود و منتظر هر ریکشنی بود.از حالت دراز کش بلند شدم و سمتش رفتم.
پاهامو باز کردم و روی پاهاش نشستم. همونطور که پاهام دور کمرش و دستام دور گردنش حلقه بود بوسه ی کوتاهی روی گونه ی سمت چپش گذاشتم و توی چشماش نگاه کردم.دستاشو دور کمرم گذاشت و برای چند لحظه توی چشم های همدیگه خیره بودیم.
صورتمو سمت خودش کشوند و لب هاشو به لب هام چسبوند.
چشم هامو بستم و به بوسیدنش ادامه دادم.
دقیقا همونجا بود که چهره ی پسر نا آشنا دوباره جلوم ظاهر شد.
کمرنگ و تار بود. مثل دفعه های قبل.
ثانیه ای شد که فقط تونستم حتی به همون صورت نامعلومش نگاه کنم.چشم هامو باز کردم و از جین فاصله گرفتم.
نگاهی جزئی به صورتش انداختم.چه چیزی توی اون مرد هست که با جین متفاوتش میکنه؟
هرچی بیشتر بهش فکر میکردم سرگیجه سراغم میومد و مجبور میشدم دقیقه ها بشینم و به چیزی فکر نکنم.
جین که متوجه مات و مبهوت بودن من شد پرسید:
"چیزی شده عزیزم؟"
+نه فقط سرم گیج میره
جین بغلم کرد و روی تخت گذاشتم.
لباسامو برام آورد تا تنم کنم
"یکم بخواب. باید برای شب سر حال باشی. میخام بهت خوش بگذره"
![](https://img.wattpad.com/cover/318559308-288-k786668.jpg)
YOU ARE READING
Fireflys
Fanfictionبعد از مدتها پارک جیمین پسر معروف و مدل کره تصمیم میگیره که عشقشو به عکاس حرفه ایش اعتراف کنه... طولی نمیکشه که سر نوشت دست به کار میشه و تمام تلاششو میکنه که این دو رو از هم جدا کنه.. (این بوک اسمات داره)