26

31 3 0
                                    

همه چیز بین منو جین خیلی زود میگذشت.
باورم نمیشد انقدر زود تصمیم گرفتم بهش اعتماد کنم. همه چیز راجبش مبهم بود. نه راجب خانوادش، نه گذشتش و نه حتی الانش چیزی نمیدونستم. اینا منو کنجکاو میکردن و باعث می‌شد من بیشتر بهش نزدیک بشم.
به مردی که یهو از ناکجا آباد اومده بود و سعی داشت منو عاشق خودش کنه.
منم سعی داشتم با این موضوع کنار بیام، چون حتی به یاد ندارم چی بهم گذشته که اینجا هستم.

بلخره دوش حمام رو بستم و بیرون اومدم.
توی اتاق شخصی خودم، با حوله ی دورم روی تخت دراز کشیده بودم. با آهنگی توی ذهنم پخش می‌شد همراهی میکردم و زیر لب ریتمش رو زمزمه میکردم.

"هی! چیکار میکنی؟"

با شنیدن صدای جین صورتمو سمت در اتاق چرخوندم و خیلی غیر منتظرانه، لخت ایستاده بود و به من زل زده بود.
با تعجب دستمو جلوی دهنمو گرفتم و گفتم

+یااااااا، برو لباستو بپوش

پوزخند جذابی زد.

"ما که دیگه این حرفا رو نداریم عزیزم"

به سمتم اومد و لبه ی تخت نشست. دستای بزرگش رو روی پاهام که کاملا لخت بودن گذاشت و آروم ماساژ داد.

+خوبه حداقل شلوارک پات هست

خندید و همزمان دستش رو بالاتر به سمت رون هام آورد تا موقعی که بین پاهام حسش کردم.
یکی از انگشت هاشو روی نقطه ی حساسی کشید و باعث شد همون لحظه خیس کنم.
چشماش توی صورتم خیره بود و منتظر هر ریکشنی بود.

از حالت دراز کش بلند شدم و سمتش رفتم.
پاهامو باز کردم و روی پاهاش نشستم. همونطور که پاهام دور کمرش و دستام دور گردنش حلقه بود بوسه ی کوتاهی روی گونه ی سمت چپش گذاشتم و توی چشماش نگاه کردم.

دستاشو دور کمرم گذاشت و برای چند لحظه توی چشم های همدیگه خیره بودیم.

صورتمو سمت خودش کشوند و لب هاشو به لب هام چسبوند.
چشم هامو بستم و به بوسیدنش ادامه دادم.
دقیقا همونجا بود که چهره ی پسر نا آشنا دوباره جلوم ظاهر شد.
کمرنگ و تار بود. مثل دفعه های قبل.
ثانیه ای شد که فقط تونستم حتی به همون صورت نامعلومش نگاه کنم.

چشم هامو باز کردم و از جین فاصله گرفتم.
نگاهی جزئی به صورتش انداختم.

چه چیزی توی اون مرد هست که با جین متفاوتش میکنه؟

هرچی بیشتر بهش فکر میکردم سرگیجه سراغم میومد و مجبور میشدم دقیقه ها بشینم و به چیزی فکر نکنم.

جین که متوجه مات و مبهوت بودن من شد پرسید:

"چیزی شده عزیزم؟"

+نه فقط سرم گیج میره

جین بغلم کرد و روی تخت گذاشتم.
لباسامو برام آورد تا تنم کنم
"یکم بخواب. باید برای شب سر حال باشی. میخام بهت خوش بگذره"

FireflysWhere stories live. Discover now