6.تورِتنو

36 2 0
                                    

دو هفته از اون روز پر استرس میگذشت و جیمین تازه امروز سرو کلش پیدا شد دوباره. البته این کار همیشگیش بود و میا برای دیدن اون توی دلش لحظه شماری میکرد. اما هنوزم از حسش مطمئن نبود و نمیتونست به جیمین اعتراف کنه و جواب در خواست اون روزشو بده.
در باز شد و جیمین اومد داخل. منشی وراج هم شروع به خوش آمد گوشی و ذوق برای جیمین میکرد.
__________________________

(میا)

با صدای منشی فهمیدم جیمین اومده. تا چشامو سمتش بردم با یه مرد مو نقره ای مواجه شدم. همینجوری بهش زل زده بودم. واقعا خیره کننده شده بود و این رنگ مو جدید زیادی بهش میومد.
با صدای سرفه الکی و اِهِم اِهِم کردن جیمین به خودم اومدم.

+سلام آقای پارک بفرمایید

_خانوم جونز. زیاد وقت ندارم...
میرم سر اصل مطلب

+بله بله بفرمایید

_من دعوت شدم به یه فستیوال توی تورتنو. و باید یه همراه با خودم ببرم. اگر مایل باشید، شما با من بیاید. چون کس دیگه ای رو ندارم که بخوام ببرم.

+عااااااا...
(خنده ای از سر خجالت کشیدم) و گفتم:

+پشنهاد غیر منتظره بود. برای کی هست؟

_برای آخر هفته آینده.

*بنظر خیلی خوب میاد..

+آره!

*پس میرید شماهم؟

+آره من اوکیم..

_(لبخندی زد) پس سه شنبه میام دنبالتون.

+عاممم..فقط یچیزی!!

_جانم؟

+میشه فقط برای فستیوال نمیونیم؟
خیلی دلم میخواد اونجارو ببینم...

_(خندید) نمیدونستم انقدر هیجان زده میشید.
چرا که نه..
چند روز هم میمونیم...

لبخندی از سر خجالت زدم..و بعد از اون جیمین با خنده ی بزرگ دندون نمایی اتاق رو ترک کرد.

مشغول کار بودم..شرکت رو سر و سامان میدادم برای چند روزی که نیستم...همه میدونن روی کار خیلی حساسم..پس به منشی گفتم همرو توی سالن جمع کنه تا برم و باهاشون صحبت کنم..

جانم؟؟

جانم؟؟

وقتی داشتم از آسانسور میرفتم تا با کارمندا صحبت کنم، این کلمه توی سرم میچرخید..یجور مثل ابراز علاقه از طرف جیمین بود برام..چرا باید بهم بگه جانم؟ اونم جلوی منشیم؟ درسته به حسش اعتراف کرد اما هنوزم نمیتونه جلوی بقیه جوری رفتار کنه که انگار به من حسی داره...اما شاید اتفاقی بوده...
در آسانسور که باز شد تمام افکاراتمو گذاشتم کنار..
کارمندها همگی از اتاقشون اومدن بیرون و شروع به توضیح دادن راجب هفته ی آینده و پروژه های جدید کردم...

FireflysOù les histoires vivent. Découvrez maintenant