+من کاری نکردم...من کسی و نکشتم...!
_آروم باش...آروم باش...!
جیغ بلندی کشید و عقب رفت...
_تهیونگ...آروم باش...منو نگاه کن...منم...!
نفساش تند شده بود...
حتی نمیتونست چیزی که با چشماش میدید و باور کنه...
همونجوری ک رو زمین نشسته بود خودشو عقب کشید و سمت در رفت تا میتونست نیروشو توی پاهاش ریخت و ازونجا فرار کرد...
تند میدوید نفسش کم کم داشت بند میومد...
همهجا تاریک بود و نمیدونست داره کجا میره...
_تهیونگ...!
صدای کسی که توی گوشش پیچید باعث شد سر جاش وایسته...
دستی دورش حلقه شد و کسی کنار گوشش زمزمه کرد...
_هیششش...چیزی نیست...آروم باش...هیشش...!
تو بغل فرد چرخید و محکم بغلش کرد...
بدنش میلرزید از ترس و سرما...
+میترسم...!
_من اینجام نمیذارم بلایی سرت بیاد...هیشش...!
سرش و روی شونهاش گذاشت و چشماشو بست...
فاصلهای تا بیهوشی نداشت...
مثل این چند وقت قرار بود دوباره سیاهی ببینه...
YOU ARE READING
Un câlin
Fanfictionاتمام آپ '-' کیم تهیونگ فقط یه بچه دبیرستانی بود اما همهچی از شب امتحانش تغییر کرد... ترس و اضطراب و در آخر دیوونگی... و کیم نامجون فقط میخواست بهش کمک کنه اما... نام رمان : آن کِلون :_) Genere: romance,smut,slice of life,angest, policy, scary , sa...