🪦🩸part 22

67 17 6
                                    

A week later

Namjoon;
11:00 pm
Wednesday

جین یه فنجون قهوه جلوم گذاشت و رو صندلی روبه‌روم نشست...
+چقدر دیگه طول میکشه...؟!
دستاشو توی هم قفل کرد و کمی سمت جلو خم شد...
_نامجونا این پرونده عجیب نیست من قبلا کسایی مثل تهیونگ رو دیدم تا الان...فقط دوتا از شخصیت هاش رو بهمون نشون داده نمیتونم بهت اطمینان بدم ک به زودی میتونی ببریش...یادمه باهام راجب یکی از شخصیتاش صحبت کرده بودی ک کاملا با خودش متفاوته همونی ک اون روز توی برف ها دفنت کرد...!
سرم و تکون دادم...
_یکم راجبش بگو...!
+نمیدونم فقط همون یبار دیدمش...ازم میخواست تهیونگ صداش نکنم و میگفت ازین اسم متنفره...!
_پس اون مونده...؟!
+چی...؟!
_اون شخصیتی ک ازش صحبت میکنی رو تاحالا ندیدم حتی یبار تو این یه هفته تهیونگ دو جور رفتار می‌کرد یا ازم میخواست برش گردونم پیش تو یا اینکه دنبال پدر و مادرش می‌گشت...!
+جین تو گفتی میتونی زودتر ازینا تمومش کنی...چقدر دیگه باید صبر کنم...تو حتی اجازه نمیدی ببینمش...!
بلند شد و یه لیوان آب بهم داد عصبانی بودم اره و تنها دلیلش نبود اون بود...
_آروم باش رفیق...میدونی ک میخوام کمکتون کنم نگران چیزی نباش...اون زود خوب میشه...یکم دیگه باید صبر کنی بعد از پیدا کردن اون شخصیتش کارا آسون تر میشه...!
کلافه لیوان و روی میز گذاشتم و از جام بلند شدم کتم و روی دستم انداختم اما برای آخرین امیدم سمتش چرخیدم...
+فقط بزار یبار دیگ ببینمش...!
_عاح خیلی لجبازی خیل خب...فقط چند دقیقه خیلی کوتاه...!
لبخندی از اینک قرار بود بعد از این مدت طولانی ببینمش روی لبم نشست و انگار ک سمت اتاقش پرواز کردم...
از پشت شیشه پسری با لباس سفید رنگ دیده میشد ک انگار هیچ روحی توی بدنش وجود نداره هدیه هایی ک براش فرستاده بودم دورش چیده شده بود...
_حداکثر ده دقیقه نامجون...!
سرم و تکون دادم همینشم خوب بود نه عالی بود...
در اتاق رو باز کردم و رفتم تو حتی سمت در نچرخید تا ببینه کی وارد اتاق شده...
_گشنم نیست...!
+حتی اگ بستنی توت‌فرنگی باشه...؟!
انگار با شنیدن صدام از روی تخت پایین پرید سمتم دوید و نفهمیدم کی توی بغلم فرو رفت...
_هیونگ...!
با بغض صدام زد لبخندی زدم ازینک میتونستم بازم ببینمش خوشحال بودم...
+دلم برات تنگ شده بود کوچولوی من...!
بعد از چند ثانیه انگار تغییر کرده باشه دستم و پس زد و دوباره روی تختش برگشت کنارش روی تخت نشستم تا بهتر ببینمش...
+تو دلت برام تنگ نشده تهیونگ...؟!
_چندبار بهت بگم اینطوری صدام نزنی...چرا ولش کردی...؟!
این همونه همون شخصیتی ک جین ازش حرف می‌زد...
سعی کردم خونسرد جوابشو بدم...
+پس میخوای چجوری صدات بزنم...!
دست از بازی کردن با خرس قهوه‌ای رنگ توی دستش کشید و سرش و بلند کرد...
_تو اولین نفری هستی ک اینو ازم میپرسه...خب من... تاحالا راجب اسمم فکر نکردم...فقط نمیخوام ک با اسم اون پسره شیطانی صدا زده بشم...!
سرم و تکون دادم...
_پس ته ری صدام بزن...اسم برادرش از اسم خودش قابل تحمل تره....!
+اوهوم ته ری...خب اینجا چطور میگذره...از این اتاق جدید خوشت نمیاد...؟!
نفس عمیقی کشید و به میله پشت تخت تکیه داد...
_اینجا...خب از رنگ اتاقش خوشم نمیاد اگ سیاه بود بهتر میشد بیشتر شبیه یه تیکه مکعب روبیکه خیلی بچگونس...!
+که اینطور....!
_اینجوری ک ازم میپرسی انگار ک میخوای برای همیشه بزاری اینجا بمونم....!
دستام و توی هوا تکون دادم و با لبخند مزخرفی ک از صد کیلومتری مشخص بود اجباریه گفتم....
+معلومه ک نه خیلی زود برت میگردونم خونه...میدونی یکم خونه به تعمیرات نیاز داره فک کنم اونطور ک میخوای اتاقت و سیاه کنم نظرت چیه...؟!
_خوبه...تو دوستم داری...؟!
دوست دارم تو رو معلومه ک نه تهیونگ و ازم گرفتی مجبورم کردی بیارمش اینجا و از خودم دورش کنم و اون بخاطر تو می‌ترسه...
+خب معلومه ک آره...!
_حتی بیشتر از تهیونگ...؟!
چه جوابی باید بهش بدم حس میکنم تهیونگ کنارم نشسته و داره به تک تک مکالماتمون گوش میده اون میخواد چی بهش بگم اگه عصبانی بشه چی...
+خب ته ری نظرت چیه تلاش کنی زودتر برگردی... فکر کنم دوستم و تاحالا ندیدی نه...خب ازت میخوام یکم اطلاعات راجب خودت بهش بدی وقتی ک اطلاعاتت کامل بشه اون بهت اجازه میده برگردی خونه نظرت چیه...؟!
_دوستت...اگر دوست توعه مشکلی ندارم هیونگ...!
اینطوری صدام نزن عاح...
+دیگه وقت زیادی ندارم ک بمونم بهم اجازه نمیدن میدونی...بخاطر همین میخوام باهات خدافظی کنم...!
خودش زودتر از من جلو اومد و تو بغلم پرید...
_هیونگ میترسم...!
انگار الان خودشه...
+تهیونگی...چیزی نمونده یکم دیگه طاقت بیار خیلی کم...زود تموم میشه...!
...

Namjoon;
12:00 pm
Wednesday

کلافه به صندلی تکیه دادم صدای هوسوکی ک داشت چیزی رو توضیح می‌داد درست متوجه نشدم با دستم روی میز خطای فرضی میکشیدم...
_قربان...؟!
+دادگاه مین یونگی امروزه...؟!
انگار ک تعجب کرده باشه از سوالی ک پرسیدم...
_بله...تا سه ساعت دیگه شروع میشه...!
+دادستان پروندش کیه...؟!
نگاهم و روی صورتش چرخوندم...
_درست نمیدونم ینی گفتید ک پرونده‌ رو به یه ارگان دیگه بدم...!
سرم و تکون دادم...
+میرم دادگاه...!
_قربان...توی جایگاه کی...؟!
+شاهد...!
...

سالن دادگاه خالی بود تنها کسایی ک اونجا بودن من و جونگکوک و هوسوک همراه دادستان ها بودیم...
به محض اینک یونگی وارد سالن شد صدای پچ پچ هوسوک و جونگکوک و شنیدم اما حتی نفهمیدم راجب چی حرف میزنن...
قاضی ام چند لحظه بعد حضور پیدا کرد...
_دادستان نظامی فکر نکنم الان دیگه صحبتی برای پرونده مونده باشه درسته...؟!
دادستان نگاهی بهم انداخت وقتی سرم و تکون دادم از جاش بلند شد با اجازه گرفتن از قاضی صحبت کرد...
_معذرت میخوام جناب قاضی یه شاهد هست ک میخواد صحبت کنه...!
قاضی مسممانه به اطراف نگاه انداخت...
_اینو باید وکیل مدافع تصمیم بگیره اجازه میدید شاهد صحبتی کنه...؟!
وکیل مدافع چه حرفا اون مرد تیکه از دفاع کردن چی میدونه...
_مشکلی نیست جناب قاضی...!
یونگی بیخیال تر از هر وقت منتظر بود تا ببینه چه چیزی هست ک میخوام بگم...
+متاسفم که وقتتونو میگیرم...اما شاید جابجا کردن یه ویرگول توی حکم دادگاه بدنباشه...!
انگار مشتاق بود پس با تایید سرش بهم فهموند ک حرفمو ادامه بدم...
+من یه مدرک به دادگاه دادم از اونجایی ک یه افسر آگاهی‌ام به خوبی میدونم یک ویس که منبع نامعلومی داره نمیتونه چیزی رو ثابت کنه بخاطر همین تصمیم گرفتم شهادت بدم...!
_کیم نامجون...درسته من شمارو بارها اینجا دیدم از اول دادگاه تا به الان چرا تصمیمتون برای این بار اتفاق افتاده منظورم اینه ک چرا روزای قبل شهادت ندادید...؟!
وکیل مدافع با پرویی سوالش رو پرسید و قاضی ام انگار بدش نمیومد جوابی ازم بشنوه....
+من تو شرایط مناسبی نبودم...بهم زدنم با دوست پسرم و پرونده جدید دادگستری حسابی سرم و شلوغ کرده بود و از جهتی فکر نمیکردم ک به کمکی از طرف من نیاز داشته باشید...!
قاضی سرش و تکون داد...
_کاملا از وضعیت شما آگاهم آقای کیم خیل خب شهادتون رو میشنویم...!
...

_هیونگ...ممنون...!
قبل ازینک از دادگاه خارج بشم این جمله رو شنیدم...
+فقط حقیقت و گفتم...!

"تو منو دوست نداری...فقط...داری ازش فرار میکنی"

این حرف لامصب...
+جونگکوک...میخوام باهات حرف بزنم...!
...

Un câlinWhere stories live. Discover now