𝚄𝚗𝚞𝚜𝚞𝚊𝚕 𝚕𝚘𝚟𝚎 : Part 1

1.9K 142 19
                                    

لباس های مجلسی ...

کفش های براق ...

مهمون های ناشناس ...

غذا های مفصل ...

کشیش ...

اشک های ^مثلا^ از روی ذوق ...

لبخند های مصنوعی ...

و بد ترین مراسمی که تا حالا درش شرکت کرده بودن !

درسته ...
مراسم عروسی اجباری !!!

واقعا احساس میکردن بد ترین روز عمرشونه
نه ! اونا ازهم متنفر نبودن ...
اونا فقط دو نفر بودن که توسط پدر هاشون انتخاب شده بودن تا برای سود بیشتر با هم ازدواج کنن ...
اونا حتی دوست حساب نمیشدن
فقط ۳ بار همدیگه رو دیده بودن

و امروز بار چهارم ، توی مراسم عروسی بود :)

تنها وجه خوب داستان این بود که از هم متنفر نبودن !
و با اینکه کنار هم زندگی کنن مشکلی نداشتن .

ولی این دلیل نمیشد از تصمیم خودسرانه ی پدر هاشون راضی باشن

اونا بالای ۲۰ سال سن داشتن و کاملا بالغ بودن ‌و میدونستن چی درسته و چی غلط
اما خانواده ها بازم تو زندگیشون دخالت میکردن

اونا حتی دقیقا نقطه ی مخالف هم بودن !

یکی خیلی دل نازک و مهربون
یکی آروم و بیخیال 

به هر حال دیگه برای نارضایتی و گله کردن دیر بود

اونا توی مراسم عروسیشون بودن
مراسمی که جز نزدیکانشون ، کسی رو نمیشناختن ...

با صدای در دست از درست کردن کراواتش برداشت و به در نگاه کرد

_ جونگ کوک شی ؟ آماده ای ؟؟

صداش رو صاف کرد جواب پسر رو داد

+ آماده ام ... فقط ...

در رو باز کرد و کراواتش رو به تهیونگ نشون داد

+ نمیتونم ببندمش !

و لبحند احمقانه ای زد که باعث خنده ی آروم و لطیف تهیونگ شد

_ آااا ... من بلدم چطور ببندمش !!!

کراوات رو از جونگ کوک گرفت و اون رو خیلی سریع براش بست

_ تااا دااااا ... ببین خوبه ؟!

+ اوه ... عالی شده ممنون .

و بعد با کمی اضطراب و حس خجالت ^به خاطر ازدواج و کار های زوری شون و حس سو استفاده^ دستش رو جلوی تهیونگ گرفت

+ آممم ... میشه لطفا ...

تهیونگ که متوجه حس جونگ کوک شده بود سریع دستش رو توی دستش گذاشت

_ جونگ کوک شی لازم نیست خودت رو اذیت کنی ... میدونم چه حسی داری اما ... اینم میدونم که اینا به خواست خودت نیست ... البته شاید هست

𝚄𝚗𝚞𝚜𝚞𝚊𝚕 𝚕𝚘𝚟𝚎 Where stories live. Discover now