𝚄𝚗𝚞𝚜𝚞𝚊𝚕 𝚕𝚘𝚟𝚎 : Part 17

571 48 28
                                    

و لحظه ای که سینی رو کنار تخت گذلشت ، صدای گوشیش بلند شد ...

به صفحه ی گوشی نگاهی انداخت ، پدرش بود
اونم این وقت شب پس خبرای خوبی در راه نبود

به طرف تراس کوچیک خونه رفت و سیگاری رو با فندکش روشن کرد و در تراس رو بست

آیکون سبز رنگ رو لمس کرد و تماس رو جواب داد

+ سلام بابا ... کاری داشتی ؟

با صدای خشک و آرومی پرسید و پک عمیقی از سیگار گرفت

: سلام کوک ... کار خاصی نداشتم ، عمه و مادر بزرت اینجان و ازم خواستن بگم با تهیونگ بیای اینجا ... برای آشنایی با اون هرزه ...

با شنیدن اون کلمه که به تهیونگش نسبت داده شده بود ، دود سیگار رو با شدت بیرون داد و نذاشت حرف پدرش به پایان برسه

+ راجبش درست صحبت کن بابا !!! ...

و دوباره پکی زد و ادامه داد

+ حال تهیونگ مساعد نیست ، سرما خورده !

پدرش که هنوز از ری اکشن جونگ کوک متعجب بود ، با عصبانیت جواب داد

: هیچ اهمیتی نداره ... مادربزرگت میخواد همین الان ببینتت !!!!

و تلفن رو قطع کرد


از اون طرف ، تعیونگ که آشفتگی جونگ کوک رو موقع صحبت با تلفن دیده بود ، نگران شد و آروم درحالی که با سرگیجه دست و پنجه نرم میکرد به طرف تراس رفت و وارد شد

_ کوکی ؟؟

جونگ کوک با تعجب بالا پرید و نفس رو ^که با دود سیگار ترکیب شده بود^ بیرون داد
لبخند کمرنگی زد

+ جانم ؟ ... هوا سرده برو داخل منم این رو تموم کنم بیام

و یه دستش اشاره کرد

تهیونگ اما به جونگ کوک نزدیک تر شد و دستش رو ، روی شونه اش گذاشت

_ کی پشت خط بود ؟؟؟ ... حالت خوب نیست !

جونگ کوک سیگاریکه تقریبا تموم شده بود رو خاموش کرد و به طرف تهیونگ برگشت و شونه هاش رو گرفت و به داخل خونه هدایتش کرد

+ اول برو داخل بهت میگم !!!!!

°°°

قضیه رو برای تهیونگ تعریف کرد اما در کمال تعجب ، اون پسر نه تنها مخالفت نکرد ، بلکه استقبال خوبی هم داشت

𝚄𝚗𝚞𝚜𝚞𝚊𝚕 𝚕𝚘𝚟𝚎 Where stories live. Discover now