: میری یه کشور دیگه ! ... سیمکارتت رو عوض میکنی و تمام راه های ارتباطی رو از بین میبری !! ... دیگه نمیخوام به هیچ عنوان همدیگه رو ببینید !!! ...
°°°
۳ ماه بعد :
تهیونگ مثل همیشه ، بعد از گریه های متعدد و زیادش ، حالا بالاخره با چشم های پف کرده خوابیده بود
حدود ۳ ماه از رفتن جونگ کوک میگذشت و تهیونگ هر روز داغون تر از دیروز میشد
لاغر تر و شکننده تر شده و کافی بود تا کسی اسم جونگ کوک رو بیاره و اون وقت تهیونگ مینشست و مثل ابر بهار اشک میریخت
رفتن جونگ کوک براش مثل یه کابوس بود
فراموش نمیکرد لحظه ای رو که جونگ کوک با یه چمدون بزرگ از خونه بیرون رفت و حتی نگفت کجا میره !
نه پیام ، نه تماس ، نه نامه و نه هیچ چیزی که بتونه از حال جونگ کوک با خبر بشه و بفهمه که سالمه
توی هفته اول که توی خونه ی خودشون بود ، به قدری گریه میکرد که آخرش منجر به بیهوشی تهیونگ میشد
پس جه این تصمیم گرفت اون رو به خونه ی خودشون برگردونه تا پسرش کمتر با دیدن یادگاری های جونگ کوک درد بکشه
چند تا از لباس ها و عروسک جوجه ی تهیونگ هم به طور غیر معمولی ناپدید شده بودن و جه این اطمینان داشت که جونگ کوک اون ها رو برداشته
حالا هم تهیونگ بعد از یاد آوری تمام اتفاق هایی که با جونگ کوک ^حتی توی اون زمان کمی که باهم بودن^ ، به خاطر گریه های زیادش خسته شده بود و خوابیده بود
چند وقت پیش ، پدرش ، یعنی آقای کیم اعتراف کرد که تموم اون کار ها رو به خاطر تهدید های جئون انجام میداده و قصد آزار تهیونگ رو نداشته
تهیونگ هم هنوز اونقدری پدرش رو دوست داشت که بدونه قهر و بهونه گیری ببختش
البته بخشیش هم به خاطر این بود که با نبود جونگ کوک ، تمام احساسات و عواطفش رو از دست داده بودجه این آروم در اتاق رو بست و از پله ها پایین اومد و پیش همسر و دخترش رفت
: خوابیده ؟؟
آقای کیم با کلافگی ^از وضعیت روحی تهیونگ^ پرسید و دست مینجی رو بیشتر فشورد
خانم کیم هم آشفته سری تکون داد
: آره ، خوابیده ... فکر کنم قراره سر درد شدیدی بگیره !
مینجی هم بی صدا و با بغض ، به مادر و پدرش نگاه میکرد و نگران وضعیت برادرش بود
°°°
توی خیابون تاریک قدم میزد تا به خونه برسه
هوا سرد بود اما ذره ای برای تن خسته و روح درد کشیده اش اهمیت نداشت
YOU ARE READING
𝚄𝚗𝚞𝚜𝚞𝚊𝚕 𝚕𝚘𝚟𝚎
Randomخلاصه : '' جئون جونگ کوک '' و '' کیم تهیونگ '' دو پسر که بدون هیچ حسی به همدیگه ، مجبور به ازدواج قراردادی و خیلی کار های دیگه میشن ولی چی میشه اگه در پایان تمام سختی هاشون ، عشق بزرگی نسیبشون بشه ؟ و در آخر شاید اون ازدواج ، بهترین اجبار عمرشون رو...