𝚄𝚗𝚞𝚜𝚞𝚊𝚕 𝚕𝚘𝚟𝚎 : Part 9

938 81 3
                                    

و تهیونگ توی آغوش گرم جونگ کوک ، بالاخره چشماش رو بست ...

°°°

۳ روز بعد :

سه روز از اتفاق اون شب میگذشت و تهیونگ هنوز هم یکم از جونگ کوک میترسید و تا حد ممکن ازش دوری میکرد

جونگ کوک هم سعی در به دست آوردن توجه تهیونگ نمیکرد ، به هر حال اون به معشوقه اش نبود ...

کیک خوشگلی پخته بود و توی لیوان کیوتش شیر گرم ریخته بود

کیک خوشگلی پخته بود و توی لیوان کیوتش شیر گرم ریخته بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

تیکه ای از کیک رو برید و برای خودش توی بشقاب گذاشت که صدای چرخیدن کلید توی در اومد و بعد از اون جونگ کوک وارد خونه شد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

تیکه ای از کیک رو برید و برای خودش توی بشقاب گذاشت که صدای چرخیدن کلید توی در اومد و بعد از اون جونگ کوک وارد خونه شد


تهیونگ به سمت ورودی آشپز خونه رفت و لبخند زیبایی زد

_ سلام جونگ کوکی ... خسته نباشی

با لحن معمولی گفت و جونگ کوک هم سر تکون داد

+ متشکرم

لحن جونگ کوک دیگه مثل روز اول محبت آمیز و مهربون نبود و باعث میشد تهیونگ احساس تنهایی بکنه

به گفته ی پدر جونگ کوک دیگه حق نداشت بیرون از خونه کار کنه و حالا هم مینجی پیشش نبود که باهاش درمورد موضوعات مختلف حرف بزنه و سرگرم بشه

و جونگ کوک هم کسی نبود که بتونه این کار ها رو براش انجام بده ...

_ جونگ کوک من کیک بختم و یکم شیر گرم کردم ... میخوری ؟؟؟

جونگ کوک که دوست نداشت بیشتر از این تهیونگ رو ناراحت کنه ، لبخند گرمی زد و جواب داد

+ آره ممنون میشم !

تهیونگ هم ذوق زده شد و تیکه ای کیک برید و توی بشقاب گذاشت و یه لیوان شیر از توی شیرجوش ریخت و روی میز غذاخوری گذاشت

+ مرسی تهیونگ

جونگ کوک با لحن معمولی تشکر کرد و مشغول خوردن کیک خوشمزه اش شد

°°°

با اینکه شب ها مجبور بودن کنار هم بخوابن ^چون اون خونه ی بزرگ لعنتی فقط یه اتاق داشت^ ، اما بازم جونگ کوک نامردی نمیکرد و با فاصله ی زیادی از تهیونگ می‌ خوابید تا اون راحت باشه و هنگام خواب هم هوشیار بود که کار غیر معمولی انجام نده ( مثلا یه دفعه بغلش نکنه ، # مثبت _ اندیش _ باشیم 😔🙂 )

الان هم توی تخت با فاصله دراز کشیده بودن و تهیونگ دست جونگ کوک رو گرفته بود و نوازش میکرد

به گفته ی خودش امروز مطالب ترسناکی خونده بود و الان نمیتونست بخوابه ( کاری که من معمولا با خودم میکنم 😐💔 * وقتی هم مثل سگ میترسی هم دست بر نمیداری * )

_ اگه الان من چشمام رو ببندم و بعد از اینکه بازشون کردم یه چهره ی ترسناک ببینم چی ؟ ... اگه تو خواب ازرائیل بیاد تو خوابم ؟؟؟؟ ... یا مثلا روحا از کنارم رد بشن و باعث بشن بیدار بشم ؟ ...

+ تهیونگ !!!!! ... باور کن قرار نیست تو خواب یا بیداری روحی بیاد و تو رو تسخیر کنه ! خب ؟؟؟

تهیونگ خجالب زده لبش رو گاز گرفت و به جونگ کوک نزدیک تر شد

_ میدونم ... ولی بازم میترسم ! ... میشه بغلم کنی ؟؟؟؟ لطفا ...

با مظلومیت گفت و سعی کرد دل جونگ کوک رو به رحم بیاره

+ شبیه خرِ شِرِک شدی :| ... باشه بیا فقط بزار بخوابم !

دستاش رو باز کرد تا تهیونگ بیاد توی بغلش

تهیونگ به جونگ کوک پشت کرد و کمرش رو به سینه ی سفت جونگ کوک تکیه داد

_ مرسی :)

آروم گفت و بعد خمیازه کشید

+ دیر وقته ... بخواب ( نه بابا :/ ؟ )

_ هوممم ... شب به خیر ...













اینم پارت جدید خدمت شما

شرمنده این اواخر خیلی کم کار شدم 😔💔

دروغه اگه بگم اینترنت قطع بوده ، نه وصل بود

ولی اوضاع روحیم اصلا خوب نبود و نمیتونستم آپ کنم 😔😐💔

خلاصه که برگشتم ، با گودرت 😌💪

لاو یو آلللللل 💜🥺

𝚄𝚗𝚞𝚜𝚞𝚊𝚕 𝚕𝚘𝚟𝚎 Where stories live. Discover now