و تهیونگ توی آغوش گرم جونگ کوک ، بالاخره چشماش رو بست ...
°°°
۳ روز بعد :
سه روز از اتفاق اون شب میگذشت و تهیونگ هنوز هم یکم از جونگ کوک میترسید و تا حد ممکن ازش دوری میکرد
جونگ کوک هم سعی در به دست آوردن توجه تهیونگ نمیکرد ، به هر حال اون به معشوقه اش نبود ...
کیک خوشگلی پخته بود و توی لیوان کیوتش شیر گرم ریخته بود
تیکه ای از کیک رو برید و برای خودش توی بشقاب گذاشت که صدای چرخیدن کلید توی در اومد و بعد از اون جونگ کوک وارد خونه شد
تهیونگ به سمت ورودی آشپز خونه رفت و لبخند زیبایی زد
_ سلام جونگ کوکی ... خسته نباشی
با لحن معمولی گفت و جونگ کوک هم سر تکون داد
+ متشکرم
لحن جونگ کوک دیگه مثل روز اول محبت آمیز و مهربون نبود و باعث میشد تهیونگ احساس تنهایی بکنه
به گفته ی پدر جونگ کوک دیگه حق نداشت بیرون از خونه کار کنه و حالا هم مینجی پیشش نبود که باهاش درمورد موضوعات مختلف حرف بزنه و سرگرم بشه
و جونگ کوک هم کسی نبود که بتونه این کار ها رو براش انجام بده ...
_ جونگ کوک من کیک بختم و یکم شیر گرم کردم ... میخوری ؟؟؟
جونگ کوک که دوست نداشت بیشتر از این تهیونگ رو ناراحت کنه ، لبخند گرمی زد و جواب داد
+ آره ممنون میشم !
تهیونگ هم ذوق زده شد و تیکه ای کیک برید و توی بشقاب گذاشت و یه لیوان شیر از توی شیرجوش ریخت و روی میز غذاخوری گذاشت
+ مرسی تهیونگ
جونگ کوک با لحن معمولی تشکر کرد و مشغول خوردن کیک خوشمزه اش شد
°°°
با اینکه شب ها مجبور بودن کنار هم بخوابن ^چون اون خونه ی بزرگ لعنتی فقط یه اتاق داشت^ ، اما بازم جونگ کوک نامردی نمیکرد و با فاصله ی زیادی از تهیونگ می خوابید تا اون راحت باشه و هنگام خواب هم هوشیار بود که کار غیر معمولی انجام نده ( مثلا یه دفعه بغلش نکنه ، # مثبت _ اندیش _ باشیم 😔🙂 )
الان هم توی تخت با فاصله دراز کشیده بودن و تهیونگ دست جونگ کوک رو گرفته بود و نوازش میکرد
به گفته ی خودش امروز مطالب ترسناکی خونده بود و الان نمیتونست بخوابه ( کاری که من معمولا با خودم میکنم 😐💔 * وقتی هم مثل سگ میترسی هم دست بر نمیداری * )
_ اگه الان من چشمام رو ببندم و بعد از اینکه بازشون کردم یه چهره ی ترسناک ببینم چی ؟ ... اگه تو خواب ازرائیل بیاد تو خوابم ؟؟؟؟ ... یا مثلا روحا از کنارم رد بشن و باعث بشن بیدار بشم ؟ ...
+ تهیونگ !!!!! ... باور کن قرار نیست تو خواب یا بیداری روحی بیاد و تو رو تسخیر کنه ! خب ؟؟؟
تهیونگ خجالب زده لبش رو گاز گرفت و به جونگ کوک نزدیک تر شد
_ میدونم ... ولی بازم میترسم ! ... میشه بغلم کنی ؟؟؟؟ لطفا ...
با مظلومیت گفت و سعی کرد دل جونگ کوک رو به رحم بیاره
+ شبیه خرِ شِرِک شدی :| ... باشه بیا فقط بزار بخوابم !
دستاش رو باز کرد تا تهیونگ بیاد توی بغلش
تهیونگ به جونگ کوک پشت کرد و کمرش رو به سینه ی سفت جونگ کوک تکیه داد
_ مرسی :)
آروم گفت و بعد خمیازه کشید
+ دیر وقته ... بخواب ( نه بابا :/ ؟ )
_ هوممم ... شب به خیر ...
اینم پارت جدید خدمت شما
شرمنده این اواخر خیلی کم کار شدم 😔💔
دروغه اگه بگم اینترنت قطع بوده ، نه وصل بود
ولی اوضاع روحیم اصلا خوب نبود و نمیتونستم آپ کنم 😔😐💔
خلاصه که برگشتم ، با گودرت 😌💪
لاو یو آلللللل 💜🥺
YOU ARE READING
𝚄𝚗𝚞𝚜𝚞𝚊𝚕 𝚕𝚘𝚟𝚎
Randomخلاصه : '' جئون جونگ کوک '' و '' کیم تهیونگ '' دو پسر که بدون هیچ حسی به همدیگه ، مجبور به ازدواج قراردادی و خیلی کار های دیگه میشن ولی چی میشه اگه در پایان تمام سختی هاشون ، عشق بزرگی نسیبشون بشه ؟ و در آخر شاید اون ازدواج ، بهترین اجبار عمرشون رو...