: چه صحنه ی زیبایی ... مطمئنم عمو جان از این خیلی خوشش بیاد ! ...
عکس رو گرفت و فورا به پدر جونگ کوک ارسالش کرد
به سمت دستشویی و با نیشخند هیجان زده ای در رو بست°°°
تهیونگ و جونگ کوک که از دنیا بی خبر بودن ، آروم از هم جدا شدن
جونگ کوک به چهره ی گُر گرفته ی تهیونگ که نفس نفس میزد خیره شد و اینبار بوسه ای روی پیشونیش گذاشت
+ بریم بیرون ... الان بالام شک میکنه !
آروم و بی سر و صدا از اتاق خارج شدن و به طرف پذیرایی رفتن
جونگ کوک با ندیدن بالام ، ابرو هاش رو بالا برد و به طرف آشپز خونه رفت
+ آممممم ... اومونی ؟ بالام رو ندیدی ؟؟
جه این لبخندی به طرز صدا کردن جونگ کوک زد و سرش رو به نشونه ی منفی تکون داد
: چند دقیقه پیش دنبال دستشویی میگشت ! ... ولی هنوز نیومده !!!
جونگ کوک با شَک و تردید سر تکون داد و رفت و پیش تهیونگ نشست
_ بالام کجاست ؟
شونه ای بالا انداخت و سرش رو به شونه ی تهیونگ تکیه داد
+ اومونی گفت رفته دستشویی !
و دوباره سکوت کردن
این سکپت ادامه داشت تا زمانی که صدای صاف شدن گلوی کسی باعث شد هر دو بالا بپرن
: اهمممم
بالام با چهره ی خندونِ عجیبی وارد پذیرایی شد
جونگ کوک فورا از تهیونگ دور شد و به مبل تکیه داد+ نمیخوای تشریف ببری ؟؟؟؟
جونگ کوک با طعمه گفت و یکی از ابرو هاش رو بالا انداخت
بالام لبخند سرخوشی زد و کیف کوچیکش رو از روی مبل برداشت و روی شونه اش انداخت
به طرف در رفت و بازش کرد: فقط اومدم بهت سر بزنم کوک !!! ولی یادت باشه ... بد رفتاری با من تاوان داره ، منتظرش باش !!
و چشمک زد و در رو پشت سرش بست
°°°
چند ساعتی از رفتن بالام میگذشت ولی استرس هنوز دامن جونگ کوک رو ول نمیکرد :/
هنوز داشت به حرفی که بالام زده بود فکر میکرد که چند تقه به در خورد و صدای ناهنجاری توی سکوت بد فضا ایجاد کرد ( دیدید گفتم زنگ خونشون میسوزه ؟ 😂 الان سوخت طرف مجبور شده در برنه 🤌😔 )
جونگ کوک در رو باز کرد و وقتی پدرش رو دید ...
پشماش به معنای واقعی کلمه ریخت :/پدرش اخم شدیدی داشت و صورتش از عصبانیت رو به قرمزی میرفت
جونگ کوک هم ناخدآگاه اخمی کرد و براقش رو بی صدا قورت داد
+ سلام باب ...
با صدای پدرش ، دهنش رو بست و پلک هاش رو روی هم فشورد
: ساکت باش جونگ کوک !!! ساکت باششششش !!!!! ... دهنت رو ببنددددددد ! ... به اون کیمِ بی عرضه گفتم باید حواسش بهتون باشه !!!!!!!
گوشی رو در آورد و عکسی که از بالام دریافت کرده بود رو به جونگ کوک نشون داد
تهیونگ با قدم های آروم به طرف در اومد و با دیدن عکسی که توی گوشی آقای جئون بود ، چشم هاش گِرد شد و براقش رو قورت دادآقای جئون که با دیدن تهیونگ بیشتر عصبی شد ، گوشی رو توی جیبش گذاشت و شروع کرد به داد و بیداد
: به پدرت بی لیاقتت گفتم مراقب پسر هرزه اش باشههههههه ! ... اگه این رابطه ی کثیفتون توی رسانه ها پخش بشه مردم چه فکری میکنننننننن ؟؟؟
جونگ کوک که دیگه کم کم داشت تحملش رو از دست میداد ، با نگاهی سرد به پدرش نگاه کرد و گفت
+ کافیه بابا ...
اما جئون که خیلی عصبی بود ، یقه ی لباس جونگ کوک رو گرفت
: برات چی کم گذاشتم ؟؟؟ چی توی تربیتت کم گذاشتم که این شدیییییی ؟؟؟؟ هاااااااا ؟ ... بگو چی برات کم گذاشتم که عاشق همجنست شدی ؟؟؟؟؟
جونگ کوک اخم غلیظی کرد و با همون تُن صدای آروم اما سرد شروع به حرف زدن کرد
+ تنها کاری که برام نکردی تربیت کردنم بود !
آقای جئون جونگ کوک رو هول داد و یقه اش رو ول کرد
مچ تهیونگ رو گرفت و کشیدش و تهیونگ که انتظارش رو نداشت ، با زانو هاش روی زمین افتاد: این هرزه همین الان از اینجا میرههههههه !!!! ... نمیزارم کنار هم بمونیددددددددد !!!
همونطور که داد میزد ، لگدی به پهلوی تهیونگ زد و باعث شد چشم هاش پر از اشک بشه
_ لطفا ... باشه ... من میرم ... آخخخخخ ...
با لگد دوم ، آخ بلندی گفت و دستش رو جای ضربه ی آقای جئون گذاشت
جونگ کوک که دیگه نمیتونست این رفتار پدرش رو تحمل کنه ، آروم جلو رفت و زیرِ بغل تهیونگ رو گرفت و آروم بلندش کرد
به پدرش نگاه کرد و با صدایی که سعی در کنترلش نداشت ، سر پدرش فریاد زد+ بس کننننن ! ... باشه ... من از اینجا میرم !!!! میرم یه جای دیگه اما حق نداری آزارش بدیییییی !!!!
از اون طرف ، مینجی بی صدا با دیدن اون حالت برادرش گریه میکرد و جه این هم اخم نگرانی کرده بود
اما این کدوم نمیتونست جلو برن چون وضعیت خیلی بد بود: میری یه کشور دیگه ! ... سیمکارتت رو عوض میکنی و تمام راه های ارتباطی رو از بین میبری !! ... دیگه نمیخوام به هیچ عنوان همدیگه رو ببینید !!! ...
خشم جئون ...
* خیلی آهسته صحنه رو ترک میکنم *
ولی حال کردید چه جوری ریدم به حس و حالتون ؟ هوم ؟؟؟
* پوزخند زدن*لاو یو آلللللل 💜🥺
YOU ARE READING
𝚄𝚗𝚞𝚜𝚞𝚊𝚕 𝚕𝚘𝚟𝚎
Randomخلاصه : '' جئون جونگ کوک '' و '' کیم تهیونگ '' دو پسر که بدون هیچ حسی به همدیگه ، مجبور به ازدواج قراردادی و خیلی کار های دیگه میشن ولی چی میشه اگه در پایان تمام سختی هاشون ، عشق بزرگی نسیبشون بشه ؟ و در آخر شاید اون ازدواج ، بهترین اجبار عمرشون رو...