𝚄𝚗𝚞𝚜𝚞𝚊𝚕 𝚕𝚘𝚟𝚎 : Part 16

613 60 19
                                    

بعد به سمت ماشینشون رفتن ...

°°°
سه روز بعد ، عصر :

جونگ کوک وارد خونه شد و کیفش رو کنار در گذاشت و با نگاهش دنبال تهیونگ گشت
و وقتی پیداش نکرد ، آروم صداش زد

+ ته ؟؟؟ ... کجایی لاو ؟؟؟

و در کمال تعجب ، صدای گرفته و زیر تهیونگ از داخل اتاق اومد

_ اینجام کوکی !

و بعدش سرفه ی خشکی کرد

جونگ کوک فورا سمت اتاق رفت و چشمش به تهیونگی که عرق کرده بود افتاد
با نگرانی به سمت تخت رفت و پشت دستش رو روی گونه ی گُر گرفته ی تهیونگ گذاشت

+ چی شده ته ؟؟؟؟ ...

تهیونگ دوباره سرفه ای کرد و گونه اش رو به دست تقریبا خنک جونگ کوک تکیه داد

_ نمیدونم ... اهممم ... فکر کنم سرما خوردم ! ... رفته بودم بیرون خرید ، اوما قراره بیاد !!! ... میخواستم خرید کنم ...

و باز هم سرفه کرد

پسر بزرگتر اخم کمرنگی کرد و سر تکون داد

+ فکر کنم از حساسیتت هم هست ! ... از سه روز پیش که رفتیم جنگل اینجوری بودی !!!

_ اشکالی نداره کوکی ، یکم استراحت کنم خوب میشم ! ... میشه یه چیزی سریع آماده کنی ؟! ... اوما و مینجی دارن میان ، اونا آدمای خوبین !!

جونگ کوک لبخندی به نگرانی پسر کوچیکتر زد و موهاش رو نوازش کرد

+ میدونم لاو ! ... یه بار با جه این شی حرف زدم ... ازم خواست مراقبت باشم !!!!

تهیونگ هم لبخند زد و بیشتر زیر پتو فرو رفت

+ سردته ؟

_ اوهوم ! ... فکر کنم تب و لرز دارم ( لامصب ترین حس دنیا 🙂 )

پسر بزگتر بلند شد و به طرف در اتاق رفت

+ استراحت کن تا مادرت بیاد ، احتمالا ازش بخوام چند روز اینجا بمونه و مراقبت باشه !!!

°°°

: هینننن تهیونگییییی ... چرا اینجوری شدی ؟؟؟؟

مینجی بعد از دیدن چهره ی تب دار تهیونگ پرسید و با نگرانی کنار برادرش نشست

_ چیزی نیست مینجیا ! ... اهمم ... چند روز استراحت کنم زچدخوب میشم

حدود دو ساعت پیش جه این و مینجی رسیدن و مادر دلسوز بعد از دیدن حال تهیونگ ^که حتی پسر واقعیش نبود^ مشغول پختن سوپ شد و با دَم کردن دمنوش های مختلف سعی داشت حالش رو بهتر کنه

جونگ کوک آروم وارد آشپز خونه شد و جه این رو دید که مشغول هم زدن قابلمه ی بزرگ سوپ شیر بود

+ جه این شی ؟؟

آروم صداش زد و منتظر نگاهش کرد

جه این هم به سمت جونگ کوک برگشت و لبخند زیبایی زد

: راحت باش جونگ کوکا ... و بله ؟؟؟

جونگ کوک هم لبخند متقابلی زد

+ میخواستم اگر امکان داره چند روزی اینجا بمونید تا حال تهیونگ بهتر بشه ! ... من روز ها سرکارم و نمیتونم کامل مراقبش باشم !!!

جه این لبخند عمیقی زد و سوپ رو توی کاسه ریخت

: میدونی جونگ کوک ... من از اول بهت اعتماد داشتم !!!! ... درسته تهیونگ پسر من نیست اما به اندازه ی مینجی برام مهمه ... اون با اینکه یه فرد بالغه اما نیاز به مراقبت داره ، شاید این سرنوشت بوده که با فردی مثل تو ازدواج کنه ... اون شکننده آفریده شده و باید ازش مراقبت بشه !! ... متشکرم که مراقبشی ! ... اینجا میمونم تا تهیونگ بهتر بشه ( قرار نیست که همه ی مادر ناتنی ها سلیطه و مثل مادر سیندرلا باشن ، هوم ؟ (: 🙂👌 )

جونگ کوک سر تکون داد

+ این وضیفه ی منه که مراقبش باشم ... به هر حال اون همسر منه !! ... اما خب ، پدر من تهدید بزرگیه و نمیشه نادیده اش گرفت ... میترسم اگه رابطه ی عاشقانه ی ما علنی بشه اون توی خطر بیوفته !!!

جه این اخمی کرد

: درسته ! ... حتی پدر تهیونگ هم موافق رابطه ی شما نیست ... دست خودش نیست اما اون هموفوبیکه و نمیتونیم این رو هم نادیده بگیریم !!! ...

نفس عمیقی کشید و ادامه داد

: من هم زمانی همجنسگرا بودم !!!! ... تنها دلیلی که مشکلی با رابطتون ندارم اینه ، من با این قضایا کنار اومدم ... اما خانواده ی من مخالف بودن و باعث نابودی من و اولین تجربه ی عاشقانه ی زندگیم شدن ... نزار این اتفاق برای تهیونگ بیوفته

به چهره ی متعجب جونگ کوک نگاه کرد

: خیلی مراقبش باش ! ... افراد زیادی نیستن که رابطه ی شما رو درست میبینن !!!

و کاسه ی سوپ و فنجون دمنوش رو توی سینی گذاشت و سمت جونگ کوک گرفت و دوباره لبخند زد

: اینا رو ببر بهش بده ... اگه نمیتونی به مینجی بسپار !

جونگ کوک سر تکون داد و سینی رو به سمت اتاق برد
وارد اتاق شد و مینجی هم از کنار تخت بلند شد

+ بیب بلند شو اینا رو بخور !!!

و لحظه ای که سینی رو کنار تخت گذلشت ، صدای گوشیش بلند شد ...

















ا

وکی من بد قولی کردم
شما ببخشید

لاو یو آلللللل 💜🥺

𝚄𝚗𝚞𝚜𝚞𝚊𝚕 𝚕𝚘𝚟𝚎 Where stories live. Discover now