𝚄𝚗𝚞𝚜𝚞𝚊𝚕 𝚕𝚘𝚟𝚎 : part 10

902 88 14
                                    

_ هوممم ... شب به خیر ...

°°°

بعد از شب نه چندان جذابی که داشتن :/ ، امروز یکشنبه بود و جونگ کوک و تهیونگ میتونستن یه دل سیر بخوابن ( توی فیک تازگی ها یکشنبه بوده ؟ :|😂💅 )

اما خب ، زنگ در قرار نبود باهاشون همکاری بکنه ...

بعد از چند بار زنگ در ، تهیونگ بالاخره با اخم غلیظی از خواب شیرینش بیدار شد و با همون لباس های خوابش ^که رنگ کالباسی روشن داشت^ به طرف در رفت و بی هوا در رو باز کرد

: سلام پسرم !!

با شنیدن صدای آقای جئون که یه جورایی کابوس هر شبش بود ، چشماش درشت شد
در رو ول کرد و بدو بدو به سمت اتاق دوید

_ آیگوووووو ... جونگ کوک پاشووووو ... خانم و آقای جئون اومدن !!!!!

و خودش فوری مشغول آماده شدن ، شد

بعد از چند دقیقه ، همراه جونگ کوک و اینبار با ظاهر مرتب از اتاق بیرون اومدن

اخم غلیظی روی پیشونی جونگ کوک بود 

حالا یا به خاطر بد خوابیش
یا به خاطر حضور بیجای پدر و مادرش ...

: سلام پسرا ... میدونم خیلی سر زده اومدیم وای فقط امروز تعطیل بودیم !!!!

خانم جئون با لبخند زیبایی که شباهت زیادی به لبخند جونگ کوک داشت ، گفت و جعبه ی شیرینی کوچیکی رو جلوی تهیونگ گرفت

: اینم برای تبریک خونه ی جدید و زندگی مشترکتون ! ... امیدوارم عاشقانه زندگی کنید !!!

اما جونگ کوک سریع تر جعبه رو گرفت و جواب داد

+ ممنون مادر ...

و با همون اخم به طرف آشپز خونه رفت

آقای جئون لبخند معنا داری به تهیونگ زد و برای اولین بار شروع کرد به صحبت کردن

: تو چطوری تهیونگا ؟؟؟ ... انگار از خواب بیدار شدی !؟

تهیونگ لبخند مصنوعی ای زد

_ ممنون جئون شی ! ... بله چون تعطیل بود میخواستم یکم بیشتر بخوابم ...

+ درسته قصد داشتیم بیشتر بخوابیم که یکم بد موقع مزاحم شدید !!!

جونگ کوک حرف تهیونگ رو قطع کرد و با طعنه ی پیدایی حرف خودش رو زد
بعد عمدا دستش رو دور کمر تهیونگ حلقه کرد تا حرص پدرش رو در بیاره

اما خانم جئون که از قوانین و قرار های همسر نامردش خبر نداشت ، با ذوق به ذوج رو به روش نگاه کرد

: آیگو ... حالا دیگه اصلا ناراحت نیستم که نمیتونم نوه داشته باشم !

خانم جئون با ذوق زیادی گفت و ادامه داد

: راستی چند سالته تهیونگا ؟؟؟

تهیونگ لبخند کوچیکی زد و جواب داد

_ ۲۸ سالمه ...

: خواهر یا برادر داری ؟؟

_ اوهوم ... یه خواهر دارم ...

بعد با خجالت ادامه داد

_ البته خواهر ناتنیمه !

خانم جئون خنده ای کرد و سر تکون داد

: اوه این هیچ اشکالی ندا ...

اما قبل از اینکه جمله ای تموم بشه ، آقای جئون حرفش رو قطع کرد

: هیچ وقت نگفته بودی یتیمی !!

یتیم ؟ ...

تهیونگ اخم کرد و صداش به طرز عجیبی پایین اومد

_ ن ... نه ... یتیم نیستم !! ... اون دخترِ مادر ناتنیمه ! ...

بعد گیج به اطراف نگاه کرد

جونگ کوک که چهره ی گیج تهیونگ رو دید ، دستش رو گرفت و اون رو به اتاق برد

+ تهیونگ به من نگاه کن !

تهیونگ با اخم کمرنگش به چهره ی جذاب جونگ کوک نگاه کرد و برای بار چندم توی این چند روز ، توی دلش غصه خورد که چرا نمیتونه عاشق این چهره باشه !

+ بهش توجه نکن باشه ؟؟؟ ... اون مرد فقط بلده بقیه رو خورد کنه !!! ... تو قوی تر از این حرفایی ، هوم ؟ ... هنوز امید داری !

_ به چی باید امید داشته باشم ؟ ...

تهیونگ گیج زمزمه کرد و دوباره به جونگ کوک ذول زد

+ به این ...


















یوهاهاهاها 😈🤌

دوباره کرمم گرفته تصمیم دارم منتظر بزارمتون

لاو یو آلللللل 💜🥺



𝚄𝚗𝚞𝚜𝚞𝚊𝚕 𝚕𝚘𝚟𝚎 Where stories live. Discover now