_ هوممم ... شب به خیر ...
°°°
بعد از شب نه چندان جذابی که داشتن :/ ، امروز یکشنبه بود و جونگ کوک و تهیونگ میتونستن یه دل سیر بخوابن ( توی فیک تازگی ها یکشنبه بوده ؟ :|😂💅 )
اما خب ، زنگ در قرار نبود باهاشون همکاری بکنه ...
بعد از چند بار زنگ در ، تهیونگ بالاخره با اخم غلیظی از خواب شیرینش بیدار شد و با همون لباس های خوابش ^که رنگ کالباسی روشن داشت^ به طرف در رفت و بی هوا در رو باز کرد
: سلام پسرم !!
با شنیدن صدای آقای جئون که یه جورایی کابوس هر شبش بود ، چشماش درشت شد
در رو ول کرد و بدو بدو به سمت اتاق دوید_ آیگوووووو ... جونگ کوک پاشووووو ... خانم و آقای جئون اومدن !!!!!
و خودش فوری مشغول آماده شدن ، شد
بعد از چند دقیقه ، همراه جونگ کوک و اینبار با ظاهر مرتب از اتاق بیرون اومدن
اخم غلیظی روی پیشونی جونگ کوک بود
حالا یا به خاطر بد خوابیش
یا به خاطر حضور بیجای پدر و مادرش ...: سلام پسرا ... میدونم خیلی سر زده اومدیم وای فقط امروز تعطیل بودیم !!!!
خانم جئون با لبخند زیبایی که شباهت زیادی به لبخند جونگ کوک داشت ، گفت و جعبه ی شیرینی کوچیکی رو جلوی تهیونگ گرفت
: اینم برای تبریک خونه ی جدید و زندگی مشترکتون ! ... امیدوارم عاشقانه زندگی کنید !!!
اما جونگ کوک سریع تر جعبه رو گرفت و جواب داد
+ ممنون مادر ...
و با همون اخم به طرف آشپز خونه رفت
آقای جئون لبخند معنا داری به تهیونگ زد و برای اولین بار شروع کرد به صحبت کردن
: تو چطوری تهیونگا ؟؟؟ ... انگار از خواب بیدار شدی !؟
تهیونگ لبخند مصنوعی ای زد
_ ممنون جئون شی ! ... بله چون تعطیل بود میخواستم یکم بیشتر بخوابم ...
+ درسته قصد داشتیم بیشتر بخوابیم که یکم بد موقع مزاحم شدید !!!
جونگ کوک حرف تهیونگ رو قطع کرد و با طعنه ی پیدایی حرف خودش رو زد
بعد عمدا دستش رو دور کمر تهیونگ حلقه کرد تا حرص پدرش رو در بیارهاما خانم جئون که از قوانین و قرار های همسر نامردش خبر نداشت ، با ذوق به ذوج رو به روش نگاه کرد
: آیگو ... حالا دیگه اصلا ناراحت نیستم که نمیتونم نوه داشته باشم !
خانم جئون با ذوق زیادی گفت و ادامه داد
: راستی چند سالته تهیونگا ؟؟؟
تهیونگ لبخند کوچیکی زد و جواب داد
_ ۲۸ سالمه ...
: خواهر یا برادر داری ؟؟
_ اوهوم ... یه خواهر دارم ...
بعد با خجالت ادامه داد
_ البته خواهر ناتنیمه !
خانم جئون خنده ای کرد و سر تکون داد
: اوه این هیچ اشکالی ندا ...
اما قبل از اینکه جمله ای تموم بشه ، آقای جئون حرفش رو قطع کرد
: هیچ وقت نگفته بودی یتیمی !!
یتیم ؟ ...
تهیونگ اخم کرد و صداش به طرز عجیبی پایین اومد
_ ن ... نه ... یتیم نیستم !! ... اون دخترِ مادر ناتنیمه ! ...
بعد گیج به اطراف نگاه کرد
جونگ کوک که چهره ی گیج تهیونگ رو دید ، دستش رو گرفت و اون رو به اتاق برد
+ تهیونگ به من نگاه کن !
تهیونگ با اخم کمرنگش به چهره ی جذاب جونگ کوک نگاه کرد و برای بار چندم توی این چند روز ، توی دلش غصه خورد که چرا نمیتونه عاشق این چهره باشه !
+ بهش توجه نکن باشه ؟؟؟ ... اون مرد فقط بلده بقیه رو خورد کنه !!! ... تو قوی تر از این حرفایی ، هوم ؟ ... هنوز امید داری !
_ به چی باید امید داشته باشم ؟ ...
تهیونگ گیج زمزمه کرد و دوباره به جونگ کوک ذول زد
+ به این ...
یوهاهاهاها 😈🤌
دوباره کرمم گرفته تصمیم دارم منتظر بزارمتون
لاو یو آلللللل 💜🥺
YOU ARE READING
𝚄𝚗𝚞𝚜𝚞𝚊𝚕 𝚕𝚘𝚟𝚎
Randomخلاصه : '' جئون جونگ کوک '' و '' کیم تهیونگ '' دو پسر که بدون هیچ حسی به همدیگه ، مجبور به ازدواج قراردادی و خیلی کار های دیگه میشن ولی چی میشه اگه در پایان تمام سختی هاشون ، عشق بزرگی نسیبشون بشه ؟ و در آخر شاید اون ازدواج ، بهترین اجبار عمرشون رو...