𝚄𝚗𝚞𝚜𝚞𝚊𝚕 𝚕𝚘𝚟𝚎 : Part 8

969 94 10
                                    

+ حالا که اصرار میکنید ... باشه !!! ...

لیوان اولش رو روی میز گذاشت و لیوان دوم رو یه جا سر کشید از جاش بلند شد
یه سمت تهیونگ رفت و با گرفتن دو سمت کمر باریکش بلندش کرد و به طرف یکی از اتاق های وی آی پی برد و در رو پشت سرش کوبید

فلیکس مست آروم لیوانش رو روی میز هول داد و گفت

: من فقط پیشنهاد دادم ! ...

مینجی که که تا الان مست شده بود و حیا سرش نمیشد و همچنان با دستش روی میز ضربه میزد ، ادامه داد

: بیچاره داداشم ... الان پاره میشه ...

فلیکس سر تکون داد

: هوم ... فلیکس خیلی اسکلی ، فردا هم باید جواب پس بدی !! ...

یونجی هم گفت و دستی روی صورتش کشید

°°°

جونگ کوک‌ بعد از بستن در مچ تهیونگ رو گرفت و روی تخت بزرگ اتاق پرتش کرد
بعد مشغول باز کردن دکمه های کتش شد

تهیونگ هم با تعجب و کمی ترس به کار های جونگ کوک نگاه میکرد

_ ج ... جونگ کوک ... چیکا ...

اما جونگ کوک نذاشت ادامه بده و همونطور که دکمه هاش و بعد از اون کمربندش رو باز میکرد ، به سمت تخت میرفت

+ هیششششششش !

وقتی کاملا دکمه های کتش رو باز کرد ، کت رو از تنش در آورد و گوشه ی تخت انداخت

تهیونگ با دیدن کار های جونگ کوک ، بغض کرد و سعی کرد با دستاش خودش رو عقب بکشه

_ ن ... نیا جلو !

انقدر عقب رفت که به چوب تخت رسید

جونگ کوک آروم زمزمه کرد

+ هومممم ..‌.

کمربندش رو باز کرد و دور دستش پیچید و دو زانو روی تخت رفت و نزدیک تهیونگ شد

+ بیا ... اینجا !

با تحکم و بخش بخش گفت و بازوی تهیونگ رو گرفت و روی تخت درازش کرد

تهیونگ حالا زیر جونگ کوک بود و چیزی نمونده بود که گریه کنه
تقلا میکرد و سعی داشت یا از زیر جونگ کوک بیرون بیاد یا از روی خودش بلندش کنه

+ کمتر تکون بخور !!!

جونگ کوک با صدای بلند داد زد و باعث شد بغض تهیونگ بشکنه و روس تخت ثابت بمونه

_ ن ... نکن ...

جونگ کوک انگشت اشاره اش رو روی لب های تهیونگ گذاشت و بهش فهموند که سکوت کنه

گره ی دستمال گردن تهیونگ رو باز کرد و اوم رو از یقه ی پیرهنش در آورد
بند های لباس سرهمی اش رو از رو شونه هاش پایین آورد و کلاه و عینکش رو روی میز پرت کرد

تهیونگ که کاری از دستش بر نمیومد ، هق هق میکرد و زیر لب از جونگ کوک خواهش میکرد که ولش کنه

_ خوا ... هش میکنم ... هق ... لط ... لطفا ... هق ... برو ... هق ... برو عقب ...

جونگ کوک با تمسخر سر تکون داد و کاملا روی تهیونگ خیمه زد

+ خب ! ...









و خودش رو کنار تهیونگ روی تخت پرت کرد و پشتش رو به تهیونگ کرد ( هاهاها 😂 واقعا چه انتظاری داشتید ؟ هوم شیطونا ؟ 🤌😏 )

ملافه ی تمیزی که گوشه ی تخت بود رو برداشت و روی خودش کشید

تهیونگ با چشم های گشاد شده به جونگ کوک نگاه میکرد و توی یه حالت ثابت مونده بود

+ شب به خیر !!!

جونگ کوک با صدای آرومی گفت و اینبار به طرف تهیونگ برگشت اما چشماش بسته بود

_ ... ش ... شب تو هم ... به خیر !

تهیونگ به خاطر تعجبش تیکه تیکه گفت و روی پهلوش خوابید
استرس هنوز توی وجودش بود
اگه میرفت پایین و یه کی گیرش میاورد و بهش تجاوز میکرد چی ؟؟
دلش نمیخواست به چشم جونگ کوک یه هرزه باشه

چشماش رو بست اما دوباره بازشون کرد

_ جو ... جونگ کوکا ؟

آروم جونگ کوک خواب آلود رو صدا کرد

+ هوم ؟؟؟؟

جونگ کوک با بی حوصلگی گفت و لای یکی از پلکاش رو باز کرد
تهیونگ با صدای لرزونی ادامه داد

_ میشه ... بغلم کنی ؟؟ ... میترسم !

خدایا !
این دیگه آخرش بود
تهیونگ داشت از ترس به ترس چند دقیقه پیشش پناه میبرد

مثل موشی که برای نجات از دست گرگ ، به ببر پناه میبره !

جونگ کوک سر تکون داد و بی حرف دستاش رو باز کرد تا تهیونگ توی بغلش بره

و تهیونگ توی آغوش گرم جونگ کوک ، بالاخره چشماش رو بست ...



















واقعا که انتظار اسمات نداشتید ؟؟؟؟ 😐🤌🔪

من گفتم که اسمات نمینویسم ، تازه یه وانشات هم نوشتم ریدم 🚬😐

خلاصه خیلی بهم خوش گذشت 😂👌
اصلا کرم ریختن یه حال و هوای دیگه ای داره 🚶🚬

لاو یو آلللللل 💜🥺

𝚄𝚗𝚞𝚜𝚞𝚊𝚕 𝚕𝚘𝚟𝚎 Where stories live. Discover now