𝚄𝚗𝚞𝚜𝚞𝚊𝚕 𝚕𝚘𝚟𝚎 : Part 6

1.1K 105 38
                                    

+ نذاشتی انجامش بده درسته ؟؟ ‌...

سوالش باعث تعجب تهیونگ شد
از کجا فهمیده بود ؟

_ م ... من ...

+ لازم نیست دروغ بگی ... همه چیز رو از پشت در شنیدم !!! ... در ضمن ...

به سمت تهیونگ برگشت و خیلی بیخیال بهش نگاه کرد

+ لازم نیست کار هات رو توجیه کنی ! ... من فقط از نظر پدرم شوهرتم !!

جمله ی اول رو با لحن ملایمی گفت اما جمله ی بعدش رو با لحن محکم و سردی گفت

_ با ... باشه ...

توی همین بحث بودن که صدای زنگ در بلند شد

تهیونگ با کنج کاوی سمت در رفت و بازش کرد
که مینجی مثل فشنگ توی بغل تهیونگ پرید و از گردنش آویزون شد

: سلام اوپااااااااا !!!

تهیونگ که به خاطر یه دفعه پریدن مینجی تعادلش رو از دست داده بود ، چند قدم عقب رفت و دستش رو زیر باسن مینجی برد و روی دستاش نگهش داشت ( 🚶🚬 )

_ سلام مینجیا !! ... خوش اومدی !

جونگ کوک که هنوز توی شوک بود ، سرش رو به دو طرف تکون داد تا حواسش بیاد سر جاش

: میتونم بیام داخل ؟؟؟؟

صدای کلفت و بم فلیکسی که کلش رو از در داخل آورده بود بلند شد

_ البته !!!! بیا تو

( گایز من یادم رفت بگم که فلیکس دوست تهیونگه ... )

جونگ کوک از پشت در کنار رفت و در رو باز کرد

فلیکس وارد شد و بعد اون خواهرش اومد داخل

+ آمممم ... تهیونگ معرفی نمیکنی ؟؟؟

جونگ کوک با لحن متعجب اما حرصی گفت و به تهیونگ که هنوز مینجی رو بغل کرده بود نگاه کرد

_ آه حتما ... جونگ کوکا این مینجیه ! ، فلیکس و خواهرش یونجی !! ... فلیکس دوست دانشگاهمه ...

بعد سمت مینجی برگشت

_ اوما چطوره ؟؟؟

: اونم خوبه !

جونگ کوک سرش رو خم کرد و مودبانه سلام داد

+ سلام ! از دیدنتون خوشحالم !!! ... تهیونگ میشه یه لحظه بیای تو اتاق ؟؟؟؟

بعد دست تهیونگ رو گرفت و به سمت اتاق برد

_ اتفاقی افتاده جونگ‌ کوکی ؟؟؟ اگه ناراحت شدی که سر زده اومدن میتونم بگم با هم بریم بیرون تا تو معذب نباشی !!

جونگ کوک از این روی مظلوم تهیونگ تعجب کرد
محض رضای خدا ! اون ۲۷ سالش بود !!!!

سرش رو برای مخالفت تکون داد

𝚄𝚗𝚞𝚜𝚞𝚊𝚕 𝚕𝚘𝚟𝚎 Where stories live. Discover now