+ یه کار دیگه میکنیم ... نظرت چیه به همون هیونگات زنگ بزنی بیان اینجا ، منم به بکهیون و چان زنگ بزنم ؟؟؟ هوم ؟؟؟ ...
تهیونگ با ذوق از جاش بلند شد و به سمت گوشیش شیرجه زد :/
_ چانچایووووو ؟؟؟؟ ... پس باید به یونگی هیونگ و فلیکس هیونگ زنگ بزنم !!! ... لطفا به بکهیون و چانیول شی هم زنگ بزن ، و میسونگ ... میدونی ...
با صدای آروم تری ادامه داد
_ میخوام یونجی رو بندازم به میسونگ ! ... اوه راستی ... تو که مشکلی نداری ؟؟
جونگ کوک نیشخندی زد و بعدش خندید
+ بیخیال ، به نظرت به من میخوره هموفوبیک باشم ؟؟؟ ... اونم وقتی همسرم یه پسره ؟ ... اتفاقا بدم نمیاد از شَرِ میسونگ خلاص بشم !!
تهیونگ لبخند ذوق زده و دندونی زد
_ باشه ! ... پس من زنگ بزنم به هیونگام ... تو هم به بقیه زنگ بزن ... به اوما هم میگم شام بیشتر بپزه !! ... مینجی هم اینجاست !!!
و با ذوق به شماره ی یونگی زنگ زد
بعد از حدود پنج تا بوق ، تلفن وصل شد و تهیونگ با ذوق شرون به حرف زدن کرد_ سلام هیونگ ! ... خوبی ؟ هوسوکی هیونگ خوبه ؟؟ ... هیونگ من و جونگ کوک قراره یه دورهمی کوچیک با دوستامون بگیریم ! ... میتونی با هیونگی بیای خونه ی ما ؟؟؟؟
صدای نرم یونگی ^که فقط مختص افراد مورد علاقش بود^ توی گوشی پیچید
: باشه ته ته ! ... من الان کارم تموم شد ، دارم میرم دنبال هوسوک ، میخوای دنبال مینجی هم برم ؟؟؟
_ نه هیونگ ، اوما و مینجی ظهر اومدن اینجا ...
و حواسش نبود و سرفه ی خشکی کرد و بعدش گلوش رو صاف کرد
میدونست یونگی خیلی روش حساسه برای همین منتظر غر غر هاش موند: هی ته خوبی ؟؟؟؟ ... چی شده ؟؟؟ حتما کار اون عوضیه !! ... نکنه بهت تجاوز کرده ؟؟؟؟؟؟
جمله ی آخر رو با صدای بلندی گفت و تهیونگ مطمئن بود که جونگ کوک هم صداش رو شنید ، با اینکه گوشی روی اسپیکر نبود
_ ن ... نه هیونگ ! ... فقط دیروز بعد حموم رفتم خرید و یکم سرما خوردم !! ... اوما اومده بود اینجا تا به جونگ کوک کمک کنه ، حالم الان بهتره !!!! ... چ ... چیزی که تو گفتی ... چه ربطی به صدام داره ؟؟
یونگی نفس عمیقی کشید
: باشه ! با هوسوک میایم اونجا ... فعلا !!!
و تلفن رو قطع کرد
تهیونگ با تعجب به صفحه ی گوشی نگاه کرد و بعد با شرم به چهره ی متعجب جونگ کوک نگاه کرد
_ ب ... ببخشید کوکو ... یونگی هیونگ ، فقط یکم حساسه ! ...
و سرش رو پایین انداخت
جونگ کوک واقعا آدم بدی نبود که یونگی اینطور راجع بهش فکر میکرد !جونگ کوک متوجه احساس تهیونگ شد ، پس نزدیکش شد اون رو توی آغوشش گرفت
+ اشکالی نداره لاو !! ... من متوجهم که ورودم به زندگی تو اونم با عنوان اجبار ، تاثیر بدی روی ذهنیتشون گذاشته ! ... لازم نیست ناراحت بشی ، خودم با هیونگت صحبت میکنم !!! ...
و با صدای آروم تری ، زمزمه وار ادامه داد
+ هر چند معلوم نیست تا قبل صحبتام زنده بمونم یا نه !
این جمله ، هر چند آروم بیان شد اما تهیونگ شنیدش و با صدای نسبتا آرومی خندید
_ جونگ کوکی !! هیونگم اونقدرا هم ترسناک نیست !!!!
جونگ کوک هم لبخند زد و خنده ی زیبای تهیونگ رو بوسید
و بعدش صدای فریاد تهیونگ بلند شد_ یااااا نکن مریض میشی !!!
+ نمیشم ! ...
°°°
یونگی با غیض به جونگ کوک نگاه میکرد و تهیونگ هم با خجالت به جونگ کوک نگاه میکرد
اصلا این رفتار عیونگش رو درک نمیکردبا اومدن همه ، جونگ کوک از جاش بلند شد و رو به یونگی و هوسوک تعظیم کرد
+ سلام یونگی شی ، هوسوک شی !!! ... از دیدنتون خوشبختم ، فکر کنم توی عروسی همدیگه رو دیده باشیم ... خوشحالم که اومد ...
یونگی از جاش بلند شد و محکم یقه ی بلوز بلند و ساده ی جونگ کوک رو گرفت
با حرکت یهوییِ یونگی ، صحبت جونگ کوک قطع شد و بزاقش رو قورت داد+ ع ... عذر میخوام ... چیز بدی ... گفتم ؟ ...
اما یونگی فقط محکم تر لباسش رو کشید و جونگ کوک رو هم قد خودش کرد ( بچم توی فیک هم کوتاهه 🤌😂💔 )
: با تهیونگ چیکار کردی ؟؟ ... چرا صداش گرفته ؟؟؟؟؟
جونگ کوک با تعجب به تهیونگ که حالش خوب بود و سر پا ایستاده بود نگاه کرد
اخم کمرنگی کرد و دستش رو روی دست های یونگیکه روی یقه اش بود گذاشت و اون ها رو جدا کرد
کمرش رو صاف کرد و کمی عقب رفت+ عذر میخوام یونگی شی ! ... فکر کنم رفتار درست با همسرم رو بلدم !!!
هوسوک پیش قدم شد و دستش رو روی شونه ی یونگی گذاشت و لبخندی به جونگ کوک زد
: عذر میخوام جونگ کوک شی !!
و چشم غره ای به یونگی رفت و اون رو دوباره روی مبل نشوند
و اینبار دوباره فلیکس بود که سعی داشت مجلس رو گرم کنه :/
: پاشید خوش بگذرونیمممممم !!! ...
شیپ میسونگ و یونجی بزنم تنگ داستان ؟ 😀🤝
چه خبر ؟؟ چه کارا میکنید با درسا ؟؟؟
از روند داستان راضی هستید جون دلا ؟ 🙂⁉️
لاو یو آلللللل 💜🥺
YOU ARE READING
𝚄𝚗𝚞𝚜𝚞𝚊𝚕 𝚕𝚘𝚟𝚎
Randomخلاصه : '' جئون جونگ کوک '' و '' کیم تهیونگ '' دو پسر که بدون هیچ حسی به همدیگه ، مجبور به ازدواج قراردادی و خیلی کار های دیگه میشن ولی چی میشه اگه در پایان تمام سختی هاشون ، عشق بزرگی نسیبشون بشه ؟ و در آخر شاید اون ازدواج ، بهترین اجبار عمرشون رو...