𝚄𝚗𝚞𝚜𝚞𝚊𝚕 𝚕𝚘𝚟𝚎 : Part 12

879 85 39
                                    

جونگ کوک با لجبازی گفت و به پدرش نگاه کرد ...

آقای جئون با اخم بهشون نگاه کرد و چشم های غرق آتیشش رو به تهیونگ دوخت

تهیونگ که از اون نگاه ترسیده بود سعی کرد کاری بکنه تا از جونگ کوک جدا بشه

_ آمممم ... چیزی ... میخورید بیارم ؟؟؟

با شک پرسید و از جاش بلند شد تا به سمت آشپز خونه بره

آقای جئون از خدا خواسته جواب داد

: بله ... یه قهوه ! ( چه قدر این پررو عه :/ )

تهیونگ سر تکون داد و رو به خانم جئون برگشت

_ شما چی میخورید ؟؟

خانم جئون لبخندی زد

: چیزی نمیخورم اومدم خودتون رو ببینم پس لطفا زود بیا !

تهیونگ باز هم همراه لبخند سر تکون داد و به جونگ کوک که اخم پر جذبه ای کرده بود نگاه کرد

_ تو چیزی میخوری جونگ کوکا ؟؟؟؟

جونگ کوک سرش رو به نشونه ی " نه " تکون داد و به رفتن تهیونگ نگاه کرد

بعد از حدود چهار ، پنج دقیقه تهیونگ با یه فنجون قهوه برگشت و اون رو روبه روی آقای جئون ، روی میز گذاشت

و اینبار دور تر از جونگ کوک نشست !

جو خونه خیلی ساکت بود

سکوت ...
دوباره سکوت ...
یکم بیشتر سکوت ...

و خانم جئون سعی کرد بحثی رو باز کنه تا سکوت بیشتر از این طولانی نشده

: تهیونگا یکم از خودت بگو ! ... به چه چیزایی علاقه داری ؟؟؟

و این یه فرصت عالی برای جونگ کوک بود
میتونست بیشتر تهیونگ رو بشناسه و بهش نزدیک بشه

_ آمممم ... خب من ... به عکاسی خیلی علاقه دارم ، منظورم از خیلی ، واقعا خیلی زیاده ... تقریبا هر جا میرم دوربینم رو میبرم !!! و من عاشق بیبیمباپ و بولگوگی همراه کیمچی ام ... و بیرون رفتن رو خیلی دوست دارم اما این اواخر زیاد بیرون نرفتم ... خواهرم رو هم خیلی دوست دارم ، واقعا به عنوان خواهرم !!!! ... و دیگه ... چیزی به ذهنم نمیرسه ...

لبخند خجالت زده ای زد که باعث خنده ی جونگ کوک و خانم جئون شد

°°°

بعد از حدود یک ساعت ، خانم و آقای جئون بدون ناهار خوردن رفتن و جونگ کوک و تهیونگ تنها شدن

تهیونگ بر عکس چند ساعت پیش به جونگ کوک‌ خیره شده بود و داشت اجزای صورتش رو بر انداز میکرد

+ چیزی روی صورتمه ؟؟؟

با حرف جونگ کوک هول شد و به سرعت صورتش رو چرخوند و قرمز شد

جونگ کوک خنده ی آرومی کرد و به تهیونگ نزدیک تر شد و اون رو توی بغلش گرفت

نفس عمیقی کشید و بازم لبخند زد

+ خب متاسفانه الان ازدواج کردیم و مثل بقیه نمیتونم ازت درخواست کنم دوست پسرم بشی !؟ ... اما به هر حال الان حس خیلی خوبی دارم !!!

تهیونگ لبخند محوی زد و بدنش رو به بدن جونگ کوک تکیه داد

_ جونگ کوکی ... منم از وقتی ازدواج کردیم احساس عجیبی داشتم ... شاید عشق نبوده ولی بازم ، فکر اینکه با یه پسر ازدواج کردم و گی به حساب میام حس عجیبی داشت !! ... من قبل از تو دوست دختر داشتم و استریت بودم ... اما الان من یه حسایی بهت دارم ! ... بیشتر از یه دوست بهت نگاه میکنم و انگار ، دارم بهت واکنش نشون میدم !!! ...

به جونگ کوک خیره شد و ادامه داد

_ یعنی الان منم دوست دارم ؟؟

جونگ کوک لبخندی که کم روی صورتش دیده میشد زد و تهیونگ رو بیشتر به خودش فشورد

+ نمیدونم تهیونگ ، نمیدونم ... اما من خیلی دوست دارم !!! ...













خوابم میاد ...

ولی آپ کردم به عشق یکی از ریدرام که اتفاقا از رایتر های مورد علاقمه

انقدر خوبه که فکر کنه همه بشناسیدش

imfelixi

مرسی که داستانم رو میخونی 💜

دوستانی که توی مقاطع مختلف تحصیلی هستید ، لطفا ، لطفا به درستون اهمیت بدید 🙂🎈

خوابای کراشتون رو ببینید ( تیپکال من وقتی به رفیقم شب به خیر میگم 😔 )

لاو یو آلللللل 💜🥺

𝚄𝚗𝚞𝚜𝚞𝚊𝚕 𝚕𝚘𝚟𝚎 Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz