+ نمیدونم تهیونگ ، نمیدونم ... اما من خیلی دوست دارم !!! ...
°°°
۲ هفته بعد ، ۶ عصر :
۱۴ روز از روز اعتراف جونگ کوک و تهیونگ می گذشت و رفتار هر دو عوض شده بود
جونگ کوک هر روز با لبخند وارد محل کارش میشد و با انرژی بیشتر کار هاش رو انجام میداد تا زودتر به خونه برگرده و با معشوقه یا به عبارتی ، همسر عزیزش وقت بگذرونه
تهیونگ هم صبحش رو با لبخند شروع میکرد و بعد از راه انداختن جونگ کوک ، کار هاش رو انجام میداد و منتظر اومدن جونگ کوک میشد
حالا هم حدود ۶ عصر بود و تهیونگ بعد از کم کردن زیر غذا ، به سمت پذیرایی رفت و روی مبل نشست
و بلافاصله بعد از نشستنش ، صدای چرخیدن کلید توی در ، باعث شد تهیونگ دوباره از جاش بلند شد و به سمت در رفت
جونگ کوک وارد خونه شد و بعد از در آوردن کتش و انداختنش گوشه ی کاناپه ، آستین های پیرهن سفیدش رو کمی با زد و به سمت تهیونگ رفت تا بغلش کنه
+ سلام لاو !
و تهیونگ رو در آغوش کشید و بلندش کرد
تهیپنگ هم لبخند عمیقی زد و پاهاش رو دور کمر جونگ کوک حلقه کرد_ سلام عزیزم ... خسته نباشی !!
صمیمیت بینشون هر روز بیشتر میشد و حتی دوستاشون هم این رو فهمیده بودن
از آغوش هم جدا شدن و روی مبل نشستن
°°°
+ لاو ، بکهیون زنگ زد و گفت دارن میان اینجا ! اوکی ای یا بگم بعدا بیان ؟؟؟
جونگ کوک بعد از خارج شدنش از اتاق گفت و بعد سوالش رو پرسید
تهیونگ لبخند زد و جواب داد
_ نه مشکلی نیست ... کی میان ؟؟؟
+ احتمالا تا نیم ساعت دیگه اینجان !!!!
تهیونگ به سمت آشپز خونه رفت
_ پس وقت دارم یه کیک بپزم ... چند وقته اینجا نیومدن زشته بخوایم با یه دوکبوکی خالی ازشون پذیرایی کنیم !!
جونگ کوک سر تکون داد و خودش هم به سمت آشپز خونه رفت
+ باشه هانی ... پس منم کمکت میکنم
تهیونگ سر تکون داد
آرد ، بکینگ پودر ، خامه ، تخم مرغ و بقیه ی وسایل پخت کیک رو روی اپن گذاشت و همزن رو از کابینت در آورد_ جونگ کوکا لطفا آرد و بکینگ پودر رو الک کن و برید تو این ظرفه
و به ظرفی به طرف جونگ کوک هول داد
جونگ کوک هم بی سر و صدا مشغول کار و کمک به تهیونگ شد
°°°
با صدای زنگ در ، جونگ کوک دستمال پارچه ای که باهاش دستاش رو خشک کرده بود کنار گذاشت و با قدم های بلند از آشپز خونه بیرون اومد سمت در رفت
بلافاصله تهیونگ هم با سینی کیک بیرون اومد و سینی رو ، روی میز گذاشت و پیش جونگ کوک رفت ( چقدر رفت و آمد 😶😂 )
: سلاممممم پابویااااا !!!
بکهیون بلند داد زد و بی توجه به نگاه خیره ی تهیونگ سمت جونگ کوک رفت
( کثافت جاذاب 🙂 )جونگ کوک پوکر به بکهیون نگاه کرد و باهاش دست داد
+ سلام عقل کل :/ !!
چانیول هم نزدیک اومد و آروم و کوتاه جونگ کوک رو بغل کرد
: سلام جناب !
و بعد ...
صدای داد دوباره ی بکهیون :/
: سلام اون یکی پابویااااا
سمت تهیونگ دوید و خودش رو ، روی تهیونگ پرت کرد و ...
صحنه ی جالبی اتفاق نیوفتاد ...تهیونگی که روی زمین پخش شده بود و بکهیون هم روش افتاده بود :/
جونگ کوک اخمی ^از سر نگرانی^ کرد و سمت بکهیون و تهیونگ رفت و جفتشون رو بلند کرد
+ بنده ی محبتتم ! ... چان چرا به این بیشعور رَوش صحیح ابراز علاقه رو یاد نمیدی ؟؟ ... خوبی لاو ؟؟؟
بکهیون که کمرش رو ماساژ میدا با قیافه ی متعجب به سمت چانیول رفت و به معاشقه ی اون دو نفر نگاه کرد و آروم کنار گوش چانیول زمزمه کرد
: اینا کِی وقت کردن برن تو هم ؟؟؟؟
جونگ کوک که حرفش رو شنیده بود ، دستش رو دور کمر تهیونگ حلقه کرد و جواب داد
+ زهرمار خب !!! ... مگه تو با این نردبون تو دفتر من میریزی رو هم من چیزی میگم ؟ اسکل !!
و ... صدای زنگ در ؟ ...
من قول دادم و بهش عمل میکنم :)
لاو یو آلللللل 💜🥺
YOU ARE READING
𝚄𝚗𝚞𝚜𝚞𝚊𝚕 𝚕𝚘𝚟𝚎
Randomخلاصه : '' جئون جونگ کوک '' و '' کیم تهیونگ '' دو پسر که بدون هیچ حسی به همدیگه ، مجبور به ازدواج قراردادی و خیلی کار های دیگه میشن ولی چی میشه اگه در پایان تمام سختی هاشون ، عشق بزرگی نسیبشون بشه ؟ و در آخر شاید اون ازدواج ، بهترین اجبار عمرشون رو...