: آقای جئون ... چطور اجازه داد ؟ ...
تن تهیونگ مثل کسی که یه دفعه توی فصل زمستون توی استحر افتاده ، یخ کرد و لرز کوچیکی گرفت
چه جوابی باید میداد ؟
اینکه به آقای جئون سم خورونده و به کشتن دادتش ؟نفس عمیقی کشید تا لکنت پیشبینی شده اش از بین بره و کمتر ضایع بشه
شچنه ای بالا انداخت و سعی کرد طبیعی جلوه کنه_ ن ... نمیدونم ، من جدیدا باهاش صحبتی نداشتم !
مینجی نگاه مشکوکی به برادرش انداخت و اخم کرد
مگه همین چند روز پیش نگفته بود داره میره دیدن آقای جئوت تا باهاش صحبت کنه ؟مینجی با یه جواب دو پهلو ، سعی کرد از تهیونگ حرف بکشه
: اشکالی نداره اوپا ... به هر حال هر چی که باشه من بهت اعتماد دارم ، تو چی ؟؟
تهیونگ بزاقش رو قورت داد و جواب داد
_ م ... معلومه که من ... بهت اعتماد دارم مینجیا !!!
مینجی با اینکه اصلا قانع نشده بود ولی نمیخواست برادرش رو تحت فشار بزاره ، به سر تکون داد ساده ای اکتفا کرد و دیگه چیزی نگفت
°°°
۲ هفته بعد :
جه این به تهیونگ که مثل کسایی که روح دیدن به یه نقطه خیره شده بود نگاهی کرد
کنارش نشست و پاش رو پاش انداخت: مینجی میگفت جدیدا عجیب شدی ، اما نگفته بود تا این حد !!! ... چی ذهنت رو درگیر کرده ؟؟
تهیونگ با صدای نامادری مهربونش به خودش اومد و به جه این نگاه کرد و لبخند کمرنگی زد
_ چیزی نیست اوما ! ... فقط یکمی خسته ام ...
: مگه چند روز دیگه جونگ کوک نمیخواد برگرده ؟؟؟ پیش اون هم میخوای این شکلی باشی ؟؟
تهیونگ سری به نشونه ی منفی تکون داد و سرش رو ، روی شونه ی جه این گذاشت
_ اوما ... لطفا بغلم کن ، مثل وقتی بچه بودم !
جه این خنده ای کرد و سر تهیونگ رو ، روی سینه اش تکیه داد و بوسه ای روی مو های حالت دارش زد
: تهیونگ من میفهمم یه چیزی داره اذیتت میکنه !! ... چرا فقط بهم نمیگی تا هم خیال و هم خیال خودت رو راحت کنی ؟
تهیونگ نفس لرزونش رو بیرون داد
_ اوما اگه من توی یه کار اشتباه سهیم باشم ، چه فکری راجبم میکنی ؟؟؟؟
جه این اخمی کرد و آروم پرسید
: ته ، داری نگرانم میکنی ! خب ... مثلا چی ؟
تهیونگ بزاقش رو با صدا قورت داد و گفت
_ م ... مثلا ... شاید توی یه صحنه جرم ... بوده باشم ؟ ...
YOU ARE READING
𝚄𝚗𝚞𝚜𝚞𝚊𝚕 𝚕𝚘𝚟𝚎
Randomخلاصه : '' جئون جونگ کوک '' و '' کیم تهیونگ '' دو پسر که بدون هیچ حسی به همدیگه ، مجبور به ازدواج قراردادی و خیلی کار های دیگه میشن ولی چی میشه اگه در پایان تمام سختی هاشون ، عشق بزرگی نسیبشون بشه ؟ و در آخر شاید اون ازدواج ، بهترین اجبار عمرشون رو...