part 2□■

56 11 0
                                    

لاولی...کامنت + ووت

....

بعد از تمرین)
اون ۹ نفر به دفتر رفتن و وارد شدن
مدیر :اوه سلام بچه ها اومدین این کلید خوابگاه هاتون
جیمین:بله آقای مدیر اگه میشه بهمون بگید کجا باید بریم
مدیر:برید بیش خانم شین راهنماییتون میکنه
پسرا پیش معاون میرن
چان : خانم شین؟..
معاون : اوه...چان خودتی؟...چقد بزرگ شدی پسر...
چان با لپای گل انداخته...
چان : ممنونم...اومدیم کلید خوابگاهمون رو ببریم...
معاون : البته فقط بزارید ببینم کجا میوفتید..
خانم شین : خب...پسرای گلم...بنگچان و هوانگ هیونجین و پارک جیمین...اتاق شماره ی ۱۲...مین یونگی لی فیلیکس کیم جونگ این...اتاق روبه رو یعنی اتاق ۲۲...و بیون بکیون کیم تهیونگ و جئون جانگ کوک...اتاق ۱۵...اینم کلیداتون...شب خوبی داشته باشید....
فلیکس جلو رفت و کلید رو تحویل گرفت و به اتاق رفت...
چان تفی به شانسش فرستاد و کلید اتاقش رو برداشت و هم اتاقی هاش هم دنبالش حرکت کردن...هر چند اگر چشم غره ی یونگی رو فاکتور می گرفتیم....
جیمین دنبال بقیه به اتاق رفت...کاش جاش با فلیکس عوض میشد..هوف...
جانگ کوک هم همراه هم اتاقیاش و بیبی جدیدشون به اتاقشون رفتن...
بکهیون درواقع تنها کسی بود که راضی از اتاقش بود دنبال جانگ کوک و تهیونگ رفت...
چان ساکش و کیفش رو روی تخت پرت کرد...
هیونجین : راحتی؟...بو عرقت کشتمون...برو گمشو حموم کن...
چان عصبی از تقسیم اتاق ها روی تخت دراز کشید و بازوش رو روی چشماش گذاشت...
چان : خفه شو...
جیمین روی یکی از تخت ها نشست و لبخندی زد..(خب...بیاید دعوا نکنیم به هر حال قراره هم اتاقی باشیم هوم؟...
هیونجین ساکش رو پرت کرد و با ته مونده ی آب توی قمقمش خیسش کرد ...هر چند بی فایده بود...
هیونجین : خاک تو سرت چرکو...
چان : بنظرتون مدیر جاهامون رو عوض میکنه ؟...
هیونجین روی تختش میشینه...و عاشق بدبختی زمزمه میکنه...

اتاق فلیکس..
فلیکس آروم ساکش رو کنار یکی از تخت ها میزاره و زیپش رو باز میکنه بعد از برداشتن حوله به حموم گوشه اتاق میره وقتی واردش میشه درو قفل میکنه...
یونگی نگاهش رو به کای میده...
یونگی : در رو قفل کرد...
کای : هیونگ یه سوال؟...تو چند نفر رو میتونی همزمان بکنی؟...
یونگی با پوزخند : یازده نفر...
کای : اونوقت چطور یازده نفر...
یونگی : ده تا انگشت دارم و یه دیک...میخوای ببینی؟...
کای : اهم...نه نمیخوام...
.
جانگ کوک و تهیونگ روی یه تخت نشسته بودن و بکیون رو برانداز میکردن...هر کدوم سعی داشتن پسرک چشم دریایی رو سمت خودشون بکشن...لعنتی حتی اون جور که ساکت نشسته بود فوق کیوت بود...
جانگ کوک : خیر سرمون هم اتاقیم؟...نمیخواین چیزی بگید؟...
تهیونگ : البته...بیبی چشم دریایی نمیخوای چیزی بگی؟...
بلند میشه و خودش رو سرگرم چیدن وسایلاش نشون میده...
بکهیون آروم میخنده و خودش رو روی تخت پرت میکنه...(میدونید...فقط خیلی خوشحالم...
جانگ کوک پوزخندی میزنه و سمت بکیون میره و کنارش روی تخت میشینه....
جانگ کوک : هوم از چی خوشحالی خوشکله؟...
بکهیون نفسشو حبس میکنه...و نگاهشو سریع از جانگ کوک میگیره(خب...هم اتاقی هایی دارم که...ام...میخواستم داشته باشم...
تهیونگ با چشمای برق زده سمت تخت میاد و کنار تختی که دراز کشیده بود میشینه...
تهیونگ : واقعا؟...دوست داشتی با یه ببر هم اتاقی بشی؟...
جانگ کوک : نوچ...با یه خرگوش کیوت...ببرا خطر ناکن مگه نه..
بکهیون به چشمای تهیونگ نگاه میکنه...خب...واقعا شبیه ی ببر بود و کوکی هم شبیه خرگوشا بود نمیشد اینو انکار کرد...خندید(آره اما تهیونگ هیونگ خطرناک نیست)رو به تهیونگ میکنه(مگه نه؟
تهیونگ چشمکی بهش میزنه
ته: معلومه که نه...من فقط خرگوش شکار میکنم...با پری دریایی ها کاری ندارم...
جانگ کوک حسود : خرگوش شکار میکنی؟...نه بابا...
بکهیون از روی تخت بلند میشه و حولشو برمیداره(خب...اگه اشکالی نداره من اول میرم حموم...
بکهیون به حموم گوشه اتاق رفت و درو بست...
ته روی تخت جای بکیون دراز میکشه و لبخند مستی میزنه...
ته : حال کردی خرگوشکم؟...
جانگ کوک تهیونگ رو از تخت هل میده و حرصی سمت وسایلاش میره...

klavie □■Where stories live. Discover now