part 20□■

18 4 0
                                    

بعد از بیست دقیقه رسیدن...چان نگاهش رو به محوطه ی بالا شهر داد...فیلیکس حق داره نخوادش...کِیس بهتر دقیقا هیونجین بود...تاسفی واسه خودش خورد که لامبورگینی جلوی...قصر؟...اینجا چی بود که از پنجره و سفید بودن و سرسبز بودن برق میزد...ویلای شخصی‌‌ هوانگ هیونجین...
ماشین رو توی حیاط پارک کرد...
.
هیونجین : خب عزیزان پیاده شید من برم ماشین رو بزارم پارکینگ....
.
چان بی صدا پیاده شد و کمی دور تر ایستاد...
فلیکس جوری رفتار کرد که انگار اولین باره اومده اونجا...قیافه پوکری به خودش گرفت....و دم گوشش گفت..
.
فلیکس: شرط میبندم اینا همه از باباشه...
.
هیونجین به پارکینگ زیر زمینی رفت...
چان لبخندی زد و سمت فیلیکس چرخید...
.
چان : قرار بود باند رو درست کنی...هر چند باید هر روز عوض شه خون ریزی نکنه...
.
به چان نگاه کرد...
فلیکس:اوه فراموش کردم...ام...وسایلی که از داروخونه گرفتیم کجان؟...
.
نگاهی کرد و پلاستیکو از دست چان گرفت...
فلیکس: بریم داخل یا بمونیم منتطر هیونجین؟...زشت نیست بی اجازه بریم تو؟
.
چان میخواست چیزی بگه که هیونجین همین طور که سویچ هارو توی انگشتش میچرخوند اومد...
.
هیونجین : نگاشون کن...انگار دوتا مجسمه اید...بیاین دیگه..
.
خنده ی کوتاهی کرد و جلوتر داخل رفت و لباسا و کفش های فیلیکس و خودش رو سریع به طبقه ی بالا برد...حالا که فکر میکرد شاید بد نبود یه چند روز کوتاه میومد...
.
فلیکس دست چانو گرفت و آروم آروم کمکش کرد داخل بره...
فلیکس:عجله نکن ممکنه سرت گیج بره...
چان : خوبم نگران نباش...
.
هیونجین لباساش رو با یه شلوارک آبی و یه تیشرت مشکی عوض کرد...
هیونجین : اتاق های طبقه بالا عوض کنید...لطفا نمیخوام لباس زیر این ور و اونور بیوفته....
.
چان اخماش رو تو هم کشید و دستش رو از دست فیلیکس کشید و تکیش رو به کاناپه داد..‌
.
چان : آب بده‌.‌...
فلیکس به چان نگاه کرد...
فلیکس:آم...باشه...
و کمی اونور تر سمت جایی که هیونجین رفت دنبالش رفت..
فلیکس:هیونجین...اینجایی؟
.
وارد آشپزخونه شد و رو بهش کرد آروم گفت...
.
فلیکس: آخه لباس زیر؟
هیونجین تکیش رو به سکوی کابینت داد...سوالی نگاش میکرد؟..
.
هیونجین : شورت؟
.
فلیکس پوکر نگاش کرد...با صدای آرومی ادامه داد...
.
فلیکس:هر هر هر....خندیدم...این رسم مهمون داریته آقای هوانگ؟
.
هیونجین جدی شد و با صدایی که هیچ ردی از شوخی نداشت زمزمه کرد...
.
هیونجین : چون تو دلت میخواست اوردمش...همچین هم باهاش حال نمیکنم...خودت بهتر میدونی....
.
گفت و با اخم از کنارش رد شد و لپتاپ به دست سمت سالن نشیمن رفت...با دیدن چان که آروم ایستاده بود کمی نزدیکش رفت...
.
هیونجین: خوبی؟...
چان : متاسفم من برمیگردم....
.
سمت یخچال رفت و ی لیوان آب ریخت....
سمت در رفت و به سالن اصلی برگشت...
هیونجین لپ تاب رو روی عسلی گذاشت و دست به سینه ایستاد...
.
هیونجین : ما تازه اومدیم؟؟ مگه نه؟؟....
.
رو به بنگ چان کرد و لیوانو دستش داد...
.
فلیکس:کجا کجا...تازه اومدیم یکم خوش بگذرونیم فکر کردی برمیگردم توی اون خوابگاه خراب شده؟..هوف...عمرا...
.
چان لبخندی روبه فیلیکس زد که فقط رد اخمهای هیونجین رو پر رنگ تر کرد...
.
چان : نمیخواد بیای...خودم میرم به هر حال بقیه هم اونجا هستن....
.
در پلاستیکی که توش باند و وسایل ضد عفونی بود رو باز کرد...
.
فلیکس:نه خیر...امشب قراره فیلم ببینیم...
.
و روبروی چان نشست...باند قدیمی رو باز کرد و روی میز گذاشت...
.
فلیکس:تروخدا ببین چطوزی اینو بسته براش😐مدرک پرستاری رو کدوم شل مغذی بهش داده...
.
گاز استریلی در آورد و یکم سرم  شوینده روش زد و زخم رو آروم آروم تمیز میکرد...
.
هیونجین نگاهش رو از اون دوتا گرفت و رفت که لپ تاپ رو به تلویزیون وصل کنه...
.
چان با حس کردن الکل روی بخیه ها هیس دردناکی کشید و اخماش رو توی هم بست...آستین فیلیکس رو کمی کشید...
.
چان : ههه...بسه...برش دار....
.
فلیکس بهش نگاهی کرد...
فلیکس:باشه باشه یکم دیگه تموم میشه...
.
هیونجین زیر چشمی نگاشون میکرد...انگار که مثل بمب ساعتی شده بود...
چان لباسش رو ول کرد و چشماش رو بست...
.
و بعد از ضد عفونی کردن زخم آروم باند رو دور سرش پیچید جوری که میکروبی به زخم سرش نخوره....لبخندی زد...
.
فلیکس:تموم شد...خودتو کشتی...
.
رفت و سریع دستاشو شست و برگشت...
.




بنظرتون هیونجین چکار میکنه ؟!!!
منکه بودم از حسودی تا ته میسوختم😂😂
فکر کن از شب تا شب دور یکی بچرخی بت پا نده 😐😂منو شخصیت های فیکام زخم دیده ایم

klavie □■Where stories live. Discover now