🔞part 7□■

55 4 0
                                    

این اسمات بدتر از قبلیه و خیلی هم طولانی
با احتیاط بخون خواهر/برادر💀🔞🤟🏻


بکهیون وقتی که بلاخره کاراشو واسه استخدام توی اون کافه انجام داد داشت دنبال تاکسی میگشت تا برگرده خوابگاه..از طرفی خوشحال بود که کار گیرش اومده..اما از طرفی هم بخاطر اینکه زیاد نمیتونه با کوک و ته وقت بگذرونه ناراحت بود هم بخاطر اینکه فضای اون کافه یکم ازیتش میکرد ناراحت بود....حس میکرد رئیس کافه آدم زیاد درست و حسابی نیست...بلاخره تاکسی پیدا کرد و باهاش سوار شد تا برگرده خوابگاه....
.
.
ته : پ..پتوم...
.
چند بار پاهاش رو روی تخت میکشه اما پتو رو پیدا نمیکنه‌..دوباره میکشه اما بازم نیستش...
.
کوک با صدای گرفته ی تهیونگ چشماش رو باز میکنه...کمرش از بس خوابیده بود و خسته بود امروز بی حس شده بود...آخه کی چند ساعت پشت سر هم به زر زر های استاد روی صندلی های سفت چوبی گوش میده...
.
کوک : خنگول...افتاده...
.
ته از روی تخت غلت میخوره روی زمین و پتوش رو بغل میکنه...با همون صدای گرفته بکیون رو صدا میزنه..
.
ته : بیبی...یونیه خودم...
.
کوک : عروسکم...
.
ته روی کمرش بر میگرده و از لای پلکاش به تخت خالی بکیون نگا میکنه
.
ته : خاک تو سر تن لشت کنن...تختش جفت تخت توئه...تو چه خرگوشی هستی بیرون رفتنش رو حس نکردی...
.
ته میشینه و موهاش رو از روی چشماش کنار میده و بالشتش رو توی صورت کوک پرت میکنه..
ته : *کوکککککک*...
.
کوک : چتهههه...
.
ته : مادرم هم وقتی دوقلو داشت انقدر نمیخوابید...
.
کوک که بش بر خورده بود بالشت رو روی بوت تهیونگ که سعی می‌کرد بلند شه پرت میکنه...
.
.
بکهیون بلاخره نزدیکای ساعت ۸ که هوا داشت کامل تاریک میشد رسید خوابگاه از پله ها بالا رفت تا به اتاق عزیزش و کوکی و ته برسه و محکم بغلشون کنه..
.
تهیونگ آماده شده بود برن بیرون به داد معده های بدبختشون برسن و جانگ کوک تازه دوش گرفته بود و با بالاتنه ی لخت که قطرات آب ازش چکه می‌کرد از حموم خارج شد...
.
ته نگاهش رو به جانگ کوک داد...
.
ته : خیلی وقته اینطور ندیدمت...
.
کوک که از تعریف تهیونگ خوشش اومده بود ابرویی بالا میندازه..
.
کوک : خوشت میاد..
.
ته : نه از تو...
.
هنوز حرفش کامل نشده بود که بکیون وارد اتاق شد...
.
بکهیون کلید به در انداخت و وارد اتاق شد نگاهی به کل اتاق کرد و چشمش به کوکی و ته ته افتاد با لبخند(سلاممم
.
کوک لبخندی از دیدن بیبیش زد
کوک : سلاممم...
.
اما ته فقط نگاش میکرد
.
بکهیون گوشی و کیفش رو روی میز گذاشت و دوباره نگاهی به کوک کرد(آم...هیونگ...نمیخوای لباس بپوشی
ته با چهره خشک : تو چرا نپوشیدی...
انگار جانگ کوک تازه متوجه استایل بکیون شده بود..دست به سینه میاسته...
کوک : لباس تو هم کمی از نپوشیدن نداره...
بکهیون نگاهی به خودش میکنه...ظهر واقعا عجله داشت و به چیزی فکر نکرده بود....چند قدم از هیونگاش فاصله گرفت و نگاهشو به زمین داد..(من...خیلی عجله داشتم فقط...
ته از روی تخت بلند میشه و روبه‌روی بکیون میاسته...نگاهی به سرتا پاش میندازه...انگشتای استخوانیش رو روی رونش میکشه...
ته : جئون بیا ببین بیبیت چطور رفته بیرون...
.
کوک کنار تهیونگ میاسته...انگشتاش رو روی سینش که از بلوز بیرون بود و چشم دوتاشون رو کور کرده بود میکشه...اما حالا دیگه کوک وجود نداشت...مستر جئون بیشتر به اون چهره ی جدیش میومد...
.
کوک : خیلی شیطونی...
.
بکهیون نگاهشو به تهیونگ و کوک داد...یک قدم به عقب برداشت که اون یکی دست تهیونگ دور کمرش حلقه خورد و مانعش شد...بهشون زل زده بود...از دستش عصبانی بودن؟(من...معذرت میخوام..دیگه اینجوری نمیرم بیرون...ببخشید...
.
تهیونگ نزدیک خودش نگهش میداره...فاک زیر اون لباسا هیچی معلوم نبود و حالا که دستش دور کمرش بود...فاک به اون کمر...فاک به جئون که باید باهاش تقسیمش میکرد...
.
ته : از کجا بدونیم راست میگی...
.
کوک پشت سرش میره و نگاهی یه سر تاپاش میندازه...دست تهیونگ بلوز رو جمع کرده بود و شلوارک فاکی هیچ کمکی به پوشوندن بوتش از جلوی چشمای جئون‌نمی‌کرد...
.
کوک : ته...نظرت چیه حتی اگر هم اینطور پوشید دیگه کسی نزدیکش نشه...
.
تهیونگ که منظور جانگ کوک رو گرفته بود زبونش رو روی لبهاش میکشه و چشماش از تصور بیبیش خمار میشن..
.
ته : همیشه بهترین انتخابارو داری...
.
بکهیون به اون چشمای ببر مانند تهیونگ نگاهش رو قفل کرده بود...فقط تونست زمزمه کنه(بهت قول...میدم...تهیونگی...
.
تهیونگ دوتا دستاش رو دورش میندازه و به خودش می‌چسبونش...سرش رو توی گودی گردنش فرو کرد بوسه ی صدا داری کجا گذاشت..‌
.
بکهیون چنگی به لباس تهیونگ زد...هنوز زود نبود؟...نباید بیشتر باهاشون آشنا میشد؟...میدونست که تهیونگ و جانگ کوک مثل یونگی نیستن ولی....هنوز کمی دلهره داشت...
.
کوک که از صدای مک های تهیونگ حشری شده بود دستاش رو دور کمرش از جلوی شکمش قفل کرد...
.
کنار گوش تهیونگ زمزمه کرد...
.
کوک : هیونگ...چیزی برا منم بزار...
.
تهیونگ با صدای گرفته ی جانگ کوک فهمید کوک هم کمی از خودش نداره...عقب کشید و کوک با بالاتنه ی لخت به پسرک توی بغلش چسبید...
کنار گوشش زمزمه کرد...
.
کوک : بیبی...میخوایم بازی کنیم...
.
بکهیون سنی نداشت...کمی ترسیده بود رو به کوک گفت...(هیو..نگ...تو...حا..لت خوبه؟
.
تهیونگ : مستر جئون...بیا شروع کنیم...بیبی مون اذیت نشه....
.
تهیونگ بلوزش رو در آورد و کوک با پوزخند بکیون رو سمت خودش چرخوند...اول بوسه ایی به نوک بینی کوچولو ش زد..بعد چشمهاش و بعد آروم لب هاش رو میبوسید...و تهیونگ سه تا تشک هارو روی زمین پهن میکرد...
.
بکهیون نتونست مقاومت کنه‌ و خودش رو با کوک همراه کرد...
.
تهیونگ بکیون رو از پشت گرفت و از بین بازوهای محکم کوک در آورد...همین تور که توی بغلش گرفته بودش روی تشک ها دراز کشید...کوک بهشون ملحق شد و کنارشون نشست...روی بکیون خم شد و همین طور که لباش رو میبوسید با دکمه هاش ور میرفت...تهیونگ هم از فرصت استفاده کرد و لباش رو روی اون پوست ابریشمی که از اول چشمش رو گرفته بود گذاشت
.
بکهیون دستش رو توی موهای کوک برد و ناله های کوتاه و مکرر و خفه ای میکرد...
.
کوک وقتی کامل دکمه هارو باز کرد پشت دستش رو روی سینش تا روی شکمش کشید...و لباش رو روی ترقوه اش کشید...تهیونگ با پایین اومدن کوک خودش هم لباش رو پایین تر کشید و بعد از مک محکمی به نیپلش زبونش رو روی زیر شکمش کشید...
.
درد بدی توی عضوش احساس کرد و بشدت از لمس های اون دو نفر بدنش داغ شده بود لرزی از توی بدنش رد شد و به ملافه تخت چنگی زد (آآآه...هه...
.
تهیونگ پوزخند صدا داری زد و آروم دست ش رو توی شلوارک فرو کرد...کوک نگاهی به تهیونگ انداخت که چقد آروم رفتار میکرد...کلافه از تحریک شدگی دستش رو گوشه ی شلوارک گذاشت و یکدفعه کشید ش پایین...ازدیدن اون پاهاش کشیده و سفید بزاق دهنش بیشتر شد و زبونش رو روی لباش کشید...
.
کوک : هیونگ...اصلا آروم حال نمیده...
.
چشماش رو به بکیون میده..
کوک : یکم خشن باش...
.
بکهیون با اضطراب به کوک نگاه کرد وقتی جیمین توی ذهنش اومد سریع پاهاسو جمع کرد و روی تخت نشست..دستاش لرزش خفیفی گرفته بود...
.
تهیونگ کوک رو هل داد و بکیون رو سمت خودش توی بغلش کشید...
.
ته : کوک...نیومدی بار...
.
جانگ کوک تصمیم گرفت فعلا آروم باشه تا به موقعش...سمتشون رفت و دستای بکیون رو از روی خودش برداشت...
.
کوک : بیبی...نمیخواستم بترسونمت...ولی نمیخوای به ددی چیزی نشون بدی؟...
.
ته : دوست نداری ددی هات بهت نیاز پیدا کنن؟...
.
بکهیون نگاهی به دوتاشون کرد...(هیونی...فقط کمی میترسه...
.
کوک که رگ وحشی بودنش گل کرده بود روی تهیونگ و بکیون خم شد و دستای بکیون رو از روی خودش برداشت...عضوش رو توی دستش گرفت و بهش هندجاب میداد...
.
کوک : هیونگ...چه وری دوستش داری؟...من که جوری که بتونم تا تهش برم...
.
بکهیون دستشو روی سینه کوک گذاشت و سعی میکرد هلش بده...(کوکی...نکن...لطفا...
.
تهیونگ به دیوار پشت سرش تکیه داده بود و بکیون تو بغلش و کوک روشون بود...کنار گوش بکیون زمزمه میکنه...چون میدونست کسی جلو دار جانگ کوک تحریک شده نیست پس خواهش های یه جوجه کوچولو اصلا توی گوشش شنیده نمیشد...خودش هم زخم خورده بود...
.
تهیونگ : عروسکم باش لج نکن...
.
بکهیون سعی کرد آروم باشه ولی لرزش بدنش رو نمیتونست کنترل کنه...
.
کوک بکیون رو از بغل تهیونگ کشید و خودش روش خم شد...پاهاش رو دور کمرش گذاشت و لاو مارک هاش رو شروع کرد...
.
دندون هاش توی پوستش فرو میرفت و درد بدی توی بدن بکهیون میپیچید دستاشو دور گردن کوک گذاشت(کوکی...آرو..م..تر...لطفا...آه...آآ
.
تهیونگ از فرصت استفاده کرد و زیر پاهای بکیون نشست...دیک جئون پاره میکرد...چه برسه بخواد بره تو یه باکره...هر چند خودش هم کم از طول و عرض نداشت...ولی جئون...بعله میزد و هر چی جلوش بود رو پاره میکرد...
.
تهیونگ : کوک بچرخونش نمیتونه همین طوری...
.
کوک مست و خمار نگاهی به تهیونگ انداخت و بعد به بکیون...
.
کوک : بیبی ددی رو جا میدی تو خودت؟...میتونی مگه نه...
.
بکهیون دستش رو پشت گردن کوک گذاشت و به خودش  فشار داد تا مشغولش کنه...سختش بود ولی بهش نیاز داشت...
.
کوک پوزخندی زد...و با پاش تهیونگ رو سمت بکیون کشید...
.
تهیونگ از فهمیدن منظور کوک شلوارش رو در آورد و بالشتی زیر کمر بکیون گذاشت...با دیدن جاهای خصوصی بدنش آه کش داری از ته گلوش در رفت...دلش براش می سوخت کوک با دیدن این صحنه تا صب ولش نمیکرد...کوک روی بکیون دراز کشید بود و تهیونگ خیلی راحت تونست روی دوتاشون تسط داشته باشه...سخت بود و کوک ول کن نیپل های صورتی رنگش نبود...تهیونگ چند بار دیکش رو روی حفره ی نبض دارش کشید که باعث پخش شدن پریکامش روی سوراخش شد...
.
ته چند بار به خودش هندجاب داد...کوک آروم از روی بکیون خزید تا فضای بیشتری به هیونگش بده...کنار بکیون دراز کشید و به کیس مارک گذاشتنش ادامه داد...
.
تهیونگ دستاش رو کنار بکیون ستون کرد...
.
ته : با اون چشمای دریاییت نگام کن عروسک...
.
کوک - زبون باز - ی زمزمه کرد
.
بکهیون به تهیونگ نگاه کرد....
.
کوک لباش رو روی لبای بکیون کوبید و همزمان تهیونگ آروم خودش رو داخل اون حفره ی تنگ فشار داد...
.
بکهیون ناخوناشو توی کمر کوک فشار داد...چشماش پره اشک شد..میخواست ناله کنه ولی لبای کوک مانعش میشد...به کمرش قوسی داد...
.
تهیونگ کوک رو عقب هل داد و خودش لبای بیبی ش رو که مزه ی بزاق جانگ کوک رو میدادن به بازی گرفت و همین طور کمر زدنش رو شروع کرد...
.
بکهیون میخواست چیزی بگه اما لبای ته مانعش بود...لعنتی...گاز محکمی از لب پایینش گرفت که باعث شد کمی عقب بکشه..دستاشو روی شونه های تهیونگ گذاشت و فشار داد(ته...تهیونگی...د..د.رد...دارم...آه...آهه...
.
بکهیون دندوناشو روی هم قفل کرد...(ن...نکن....آه...ب..ب...سه..
.
ته دستای بکیون رو کنار بدنش قفل کرد و سرعتش رو بیشتر کرد...
.
تهیونگ : بیبی...آخرشه...بزار ددی...اون سوراخ کوچولوت رو...رنگی کنه...
.
کوک از حرفای تحریک کننده ی تهیونگ آه بلندی کشید و شلوار خودش رو در آورد و به خودش هندجاب میداد
.
بغض کرد واقعا سختش بود برای بار اول...اما سعی کرد تحملش کنه...پشت سر هم ناله میکرد و تند تند نفس میزد...
.
تهیونگ چند ضربه ی آخر رو محکم بهش کوبید و با ناله ی بلندی بی توجه به شلوغی خوابگاه ارگاسم شد...پیشونیش رو روی پیشونی بکیون تکیه داد و بوسه ی ریزی به نوک بینیش زد...
.
ته : فقط اون یکی ددی مونده...بزار صدات رو بشنوه عروسک تا زود تر بیاد...
.
بکهیون بیجون هومی گفت و به‌ کوک نگاه کرد...لبخندی زد..(بیا اینجا کوکی...
.
(*مردم دوتا دوتا میگیرن بعد من یکی رم ندارم بم بگه بیا اینجا 🙄*)
.
تهیونگ بوسه ی با صدایی روی لب هاش نشوند و آروم ازش بیرون کشید و کنار دراز کشید و سعی کرد به پورن زنده ایی که کنارش پخش میشد توجه نکنه تا دوباره شق نکنه...
.
کوک بکیون رو برعکس کرد و بالشتی زیر شکمش گذاشت...دستش رو بین بوت خیسش که کام تهیونگ ازش چکه میکرد کشید...
.
کوک : فایده نداره...ددی ته که گشادت نکرد؟...چون اینطوری خیلی وقت میبره...
.
تهیونگ : کوکی...برای خودته...
.
تهیونگ با چشمکی روبه جانگ کوک گفت و روی بازوش خم شد و بوسه ایی به لبای کوک زد...
.
بکهیون دست تهیونگو گرفت تا کمی آروم باشه(من...آمادم...د..ددی
.
ته بوسه رو قطع کرد و روی پهلوش روی بکیون خم شد و گردنش رو مارک میکرد...
.
کوک لپای نرم بیبی ش رو با دستای محکمش از هم فاصله داد انگشت شصتش رو روش کشید...
.
با وجود کام تهیونگ نیاز به آمادگی نبود و لیز شده بود...دستش رو یکدفعه بلند کرد و محکم روی رونش پیاده کرد و به جای انگشتاش پوزخندی زد...
.
بکهیون ملافه رو توی مشتش جمع کرد...و با درد ناله کرد..(آخخ...
.
تهیونگ برای کیس مارک هاش زیادی تکون میخورد و بدن لختش برای چشمای هرز کوک میرقصید...اون یکی دستش محکم روی بوت تهیونگ پایین اومد و رد سرخ انگشتاش روی پوست برنزه خودنمایی میکرد...
.
تهیونگ یدفعه سرش رو بلند کرد و سعی کرد صداش رو خفه کنه...مادر فاکر بعدا تلافی میکرد
تهیونگ : کوک!!...ن.نکن...
.
لعنت بهش عوضی فاکر داشت دوباره تحریک میشد
کوک : هیونگ...بیبی خوبی هستی...
.
زمزمه کرد و روی بکیون خم شد...دیکش رو آروم درونش سر داد...
.
بکهیون دستشو توی دست تهیونگ فشار داد..(ددی..ته...آآ..ه..
.
تهیونگ از صدای ناله های بکیون کنار گوشش کاملا تحریک شده بود...فاک فاک فاک بهش چقد نیازش داشت...یه چیزی میخواست خودش رو خلاص کنه...روی پهلو خوابید و با چشمایی که حالا چیزی از یه پاپی کوچولو کم نداشتن به جانگ کوک نگاه میکرد...خودش رو به دست کوک نزدیک کرد که باعث شد دیک خیس شدش به مچ دست کوک که ستون بدنش بود برخورد کنه...
.
کوک نگاه خماری به تهیونگ انداخت...با فهمیدن منظورش چنگی به بوتش زد و روی شکم خوابوندش...
.
دستش رو روی بدن تهیونگ سر داد و همین طور که از حفره ی داغ دونسنگش لذت میبرد...همزمان انگشتای بلند کلفتش رو درون هیونگش فشار داد و با صدای بدی عقب جلو میکرد...
.
ته : هه..آاهه...ت..تند تر...
.
سرش رو نزدیک گوش بکیون رسوند..
کوک : ناراحت نباش عروسک...به ددی ته هم نمیدم...فقط برای خودتم بیبی...
.
و بوسه ایی به گونش زد و به کاراش ادامه داد
بکهیون از حرفای کوک که با صدای دورگش دم گوشش زمزمه میکرد و نفس های داغش که به لاله گوشش برخورد میکرد بشدت تحریک شده بود و حس نیاز بیشتری پیدا کرد...لبشو محکم گزید و بیشتر به کوک چسبید...
.
کوک محکم درونش ضربه میزد و جای جای اون حفره ی تنگ رو فتح میکرد...دیواره ی آخرش اجازه ی ورود بیشتر دیک جئون رو نمیداد...اما جانگ کوک دست بردار نبود  و محکم و محکم تر کمر میزد...
.
و تهیونگ...کنار بکیون دراز کشیده بود و صدای ناله هاش با ناله های بکیون ترکیب میشد و گوشهای جانگ کوک رو نوازش میکرد...تهیونگ که حس کرد نزدیکه قوسی به کمرش داد و خودش رو به انگشتای کوک فشرد...کوک محکم چند بار دیگه کوبید و تهیونگ با ناله ی بلندی ارضا شد...
.
تهیونگ : آهع..هه!!!...
.
کوک انگشتاش رو بیرون کشید و تهیونگ از خالی بودنش آروم دور تر قلت خورد تا دوباره تحریک نشه...
.
  کوک حالا تمام تمرکز رو روی ارضا شدنش گذاشته بود و بعد از ضربه ی محکمی با صدای بلندی کام شد...
.
کوک : ههآا.ههه!!!!...
.
بکهیون با خالی شدن کوک درونش لرزی به بدنش افتاد و چشماشو بست تا کمی نفساش تنظیم شه...
.
صدای نفس های بی نظمشون توی اتاق اکو میشد و خبر از بی حال بودن چند تا پسر رو میداد...
.
کوک آروم ازش بیرون کشید و بین دوتا پسر دراز کشید...
.
تهیونگ با دراز کشیدن کوک کنارش آروم قلت خورد و خودش رو روی بازوی کوک انداخت و چشماش رو بست...
.
بکهیون کمی بعد با زور خودشو سمت کوک کشید و  سرشو روی سینه کوک گذاشت و چشماشو بست...
.
کوک بیبی های دوست داشتنیش رو بغل کرد و اول بکیون رو محکم بوسید و بعد تهیونگ رو...خودش هم چشماش رو بست تا کنار دوتا پسری که جایی توی قلبش داشتن استراحت کنه...
.
.
.
.

klavie □■Where stories live. Discover now