0

2.5K 234 36
                                    


در ابتدا همه در صلح بودند!
انسان ها.
خوناشام ها.
گرگینه ها .
جادوگران و اجنه!

هر پنج گروه در صلح با یکدیگر زندگی می کردند.

هر کس در گوشه ای از زمین به کار خود مشغول بود.

جادوگران جویای سحر و جادو بودند و خوناشام ها به دنبال راهی برای بهتر زیستن!

گرگینه ها در صلح زندگی می کردند و اجنه بُعد های مختلف رو یکی پس از دیگری پشت سر می گذاشتند.

همه و همه در آرامش و مسالمت آمیز در کنار یکدیگر نفس! می کشیدند.

اما در این میان یک گروه از پنج گروه برتر وجود داشت که جویای علم بود!

در ظاهر، انسان ها مردمانی مهربان و خوش برخورد بودند. آنها همیشه دنباله روی صلح و دوستی و برقراری صمیمیت با دیگر گروه ها بودند.

اما در باطن، در پس ذهن های درگیرشان، تنها به دنبال برتری می گشتند.

برتری نسبت به هرچیزی!

همین خواسته، تمنای قلبی آنها را آشکار کرد و باعث اختلاف شد.

با تفرقه انداختن بین اجنه و جادوگران شروع شد.

اجنه زمین را ترک و به بعد پنجم فرار کردند!

بعد از آن ، انسان به ظاهر پاک و شریف، نسل جادوگر ها را به وسیله گرگینه ها از بین برد!

و در آخر قصد کرد تا با خوناشام ها وارد جنگی بزرگ و سه جهته، بشود.

اما حرص و طمع انسان، چشمانش را کور کرده بود.

خوناشام ها موجودات تاریکی بودند.
فرزندان شب.

انسان حریص آنها را دسته کم گرفته بود و همین امر باعث شکستش شد...

شکست انسان و نابودی نسلش برابر بود با شروع فرمانروایی خوناشام ها بر کل زمین!

گرگینه ها به زیر دستان قشر برتر، یعنی فرزندان شب در آمدند و خوناشام صاحب هر چیزی شدند.

علم و جادو از آن آنها شد و قدرت بی حد و حسابی بدست آوردند.

آنها نسل برتر بودند.

خوناشام ها...

برترین بودند.

VAMP Omega!






این مقدمه ربطی به داستان اصلی نداره.
فقط مقدمه ای که بدونین روند داستان چرا به اون صورت پیش میره و چرا حرفی از هیچ انسانی زده نمیشه!

بله. کرمم بر من غلبه کرد و من آپش کردم👀
غلب صیاه از آن شما باد🖤

VAMP | Omega Where stories live. Discover now