"12"

845 161 28
                                    

خسته بود اما به کوبیدن مشت هاش به کیسه بوکس مشکی رنگ ادامه داد.

بعد از اعترافش و داشتن یه شب دلپذیر در کنار جونگ کوک و البته شوک شدن بخاطر مادرش، حالا دوباره ذهنش شروع به نشخوار فکری کرده بود و حرف های پدرش درون سلول به سلول مغزش، رژه می رفت.

همیشه از اینکه نقطه ضعفی به دست اون مرد بده، اجتناب می کرد اما حالا، خواسته یا ناخواسته ، پدرش به بزرگ ترین نقطه ضعف و البته نقطه قوتش پی برده بود.
جونگ کوک!

اینکه اون پسرک چطور براش تبدیل به همچین شخص مهمی شد رو حتی خودش هم نمی دونست.

ضربه محکم دیگه ای نسار کیسه کرد.
باید آماده می شد.
برای هرچیزی

و باید قوی می شد و نیرو جمع می کرد تا بتونه بدون هیچ نگرانی ای، از افراد مهم زندگیش محافظت کنه.

اونقدر غرق فکر و پیدا کردن راه حل و روشی برای رسیدن به قدرت بود که متوجه ورود پسر مشکی پوش با نگاه شوکه نشد.

در این مدت، این اولین باری بود که جونگ کوک آلفا رو اینقدر آشفته و غرق در فکر می دید.

اخمی بین ابرو هاش نشست و با چند قدم سریع، پله هارو پشت سر گذاشت و وارد باشگاه زیرزمینی شد.

مستقیما به سمت مرد با بالاتنه برهنه و عرق کرده رفت و تا دستش رو به سمتش دراز و بازوش رو لمس کرد، توسط تهیونگ به زمین کوبیده و دست هاش بالای سرش قفل شد.

تهیونگ با نفس نفس و مثل یک گرگ زخمی بهش نگاه می کرد و انگار هنوز به خودش نیومده بود.

جونگ کوک هم واقعا شوکه شده بود. خیلی یهویی به زمین کوبیده و تهیونگ روش قرار گرفته بود. با حس درد پیچیده در مچ دستش، آخی گفت و با صورتی جمع شده آلفا رو صدا زد: ته...

تهیونگ به محض شنیدن لحن عاجزانه پسر، به خودش اومد و فشار دستش رو از روی دست جمع شده امگا برداشت.

شوکه به پسر نگاه می کرد: جونگ کوک... بهت آسیب زدم عزیزم؟

سریع بلند شد و امگا رو هم بلند کرد.
دورش چرخید تا تمام بدنش رو چک کنه: دردت گرفت؟... ببخشید... اصلا متوجه حضورت نشدم لاو... آسیب دیدی؟

جونگ کوک با مظلومیت مخصوص تهیونگ سر تکان داد و حرکتی که از بدو ورود درون ذهنش پرسه می زد رو عملی کرد.

خودش رو به آغوش برهنه و تن عرق کرده مرد رسوند و با مظلومیت دست هاش رو جلوی سینه و بینشون جمع کردو جوری به آلفا چسبید که مرد بی اراده محکم در آغوشش فشردش.

لبخند روی لب هاش نشست و بوسه عمیقی روی موهای جونگ کوک کاشت: ترسوندمت؟

جونگ کوک سر تکان داد و لپش رو به ترقوه تهیونگ چسباند.
لحنش آروم و مظلوم بود: نگلانم کلدی( نگرانم کردی)

VAMP | Omega Where stories live. Discover now