"14"

805 142 42
                                    

هیو با کنجکاوی و کمی مکث، در اتاق رو به آرامی باز کرد.

شب گذشته بعد از شنیدن صدای اون بوسه خیس از داخل کمد، اون دو رو تنها گذاشته بود و تا عصر امروز خبری از رفیقش نداشت!

به همین دلیل حالا تصمیم گرفته بود وارد فضای شخصی اون دو بشه.

از لای در نگاهی به داخل انداخت و در کمال تعجب نه چندانی، یک زوج برهنه رو روی تخت پیدا کرد!

ابرو هاش بالا پریدن وقتی تن نشسته جونگ کوک رو روی تخت دید و تهیونگی که از پشت در حال بوسیدن شانه اش بود و باهاش حرف می زد.

تهیونگ همیشه اینقدر سافت و نرم بود یا حالا آپدیت شده بود؟

شنیدن مکالمه نیمه کیوت اون دو نفر باعث خنده اش شد.

آلفا بوسه دیگه ای روی شانه امگا کاشت و بخش داخلی رون برهنه اش رو نوازش کرد: بیبی؟ چرا اینقدر بدخلقی میکنی هوم؟

سرش رو از پشت روی شانه برهنه امگا اخموش گذاشت و یکبار دیگه برای روی زانو نشستش ضعف کرد.

لبخندش رو خورد تا پسرش رو اخمو تر از چیزی که هست نکنه. دستاش نوازش وار روی تن امگا کشیده میشد و کمبودی های رو به محو شدن رو با لذت تماشا می کرد.

همزمان به فکر شدت بخشیدن به کبودی های تن پسرک هم بود!
البته بعد از بدست آوردن دلش.

از وقتی که چشم باز کرده بودن، بیبیش با اخم های کیوتش و لب های جمع شده بهش نگاه می کرد و لمس هاش رو پس می زد.

جونگ کوک وارد ساید لیتلییش شده بود و این یکم آلفا رو گیج می کرد. چون آنچنان با این ساید بیبیش آشنایی نداشت.

بوسه دیگه ای روی شانه پسر کاشت و باعث شنیدن صداش شد.

پسرک دست به سینه و اخمو با موهای نیمه بلند و پخش شده به سمت آلفا چرخید:لادت لفته دیشت چیتار تلدی؟(یادت رفته دیشب چیکارکردی؟)

آلفا بوسه عمیقی روی کبودی گردن پسر کاشت: ببخشید عزیزکم...از بس خوشگل و خوشمزه ای و منم حریص شده بودم، یهو کنترلمو از دست دادم...الفات وحشی شد تهش

نرمه گوش پسر رو مکید: ولی تو کیوتچه هم خوب ناله میکردی بیشتر بیشتر... حالا بدخلقی میکنی ؟

جونگ کوک با اخم کیوتی از تهیونگ فاصله گرفت و باعث شد ملافه سفید رنگ کمی کنار بره و یکم از پایین تنه امگا به نمایش در بیاد.

رد نگاه تهیونگ پایین افتاد اما بعد قبل از اینکه جونگ کوک حرفی بزنه، تقریبا نالید: باور کن اگر تو هم جای من بودی و خودت کاملا برهنه جلوم نشسته بودی، از هیچ کدوم از کارات پشیمون نبودیو تازه تو فکر انجام دادن دوبارشونم میفتادی!

جونگ کوک با دهان باز مانده نگاهی به خودش انداخت و با تحلیل حرف های آلفا ، سرفه تو گلویی کرد و برای فرار شروع به بازی با انگشت هاش کرد.

VAMP | Omega Where stories live. Discover now