"24"

441 84 63
                                    

سانگ با اخم های گره خورده روی مبل تک نفره بزرگ و آبی نفتی سلطنتی مانند نشسته بود و به ترتیب مقام در دو طرفش بقیه قرار گرفته بودند.

اما دال در قسمت بالایی صندلی سانگ برروی مبل قرمز طلایی قرار داشت.

کیم سانگ وون از وقتی پیام افرادش رو دریافت کرده بود، عصبی و پرخاشگر رفتار می کرد و با چشم هایی ریز شده همه حضار رو زیر نظر داشت.

همه ماسک هاشون رو درآورده بودند به جز دال.

جونگ کوک نگاه شکاکی که سانگ به واکنش نسبتا ترسیده اش در هنگام ورود به اتاق نشان داده بود رو هی با خودش مرور می کرد.

شوک دیدن آن همه قفس غول پیکر و پر از موجودات مختلف در چنین اتاقی_ که تنها چیزی که درش به رنگ قرمز نبود, چند دست مبل آبی و سقف سفیدش بود_ واقعا باعث شوکه شدنش شده بود.

از طرفی این احساس که سانگ اون رو شناخته برای لحظه ای رهاش نمی کرد.

ممکن بود هر لحظه وارد مود لیتلش بشه و اون اصلا این رو نمی خواست.

سعی داشت خودش رو آرام کنه اما هیچ چیز، هیچ چیزی که بشه با دیدنش کمی احساس آرامش کرد درون اتاق وجود نداشت.

از دیوار های پشت سر هر قفس وسایلی آویزان بود که انگار مربوط به موجود زنده درون همان قفس غول پیکر بودند.

می توانست قسم بخوره که در سومین قفس دست راست، یک پری زخمی وجود داره.
شکاف های زیادی روی تنشه و صورتش به بی رنگی جنازه پوسیده یک خوناشام بود!

بال هاش شکسته بنظر می رسیدند و جز لباس پاره خاکی رنگ، چیزی بر تن نداشت. چهره اش غم رو فریاد می زد و نگاهش حتی برای ثانیه ای بالا نمی آمد و تنها به کف قرمز رنگ قفس مشکی رنگ دوخته شده بود.

جونگ کوک شنیده بود که پری ها با غم رابطه ای ندارند!

یعنی این احساس در موارد خیلی کمیاب درون این موجودات به وجود می آد...

اما حالا معلوم نبود چه بلایی بر سر  آن موجود بیچاره آورده بودند که به چنین روزی افتاده بود...

در کنار پری غمگین، در قفسی که به جای میله آهنی ، با چیز دیگر و عجیبی ساخته شده بود توانست هاله آبی رنگی از یک موجود قد بلند ببینه.

چهره واضحی نداشت و انگار به وسیله یک انرژی در قفس حبس شده بود.
حالتی خنثی داشت اما حسی به دال تقلبی می گفت که قبلا در آن صورت تنها احساس پیدا، شرارت بوده!

نگاهش رو به قفس بعدی داد و در کمال تعجبی که دیگه چندان متعجب نبود! ، یک پری دریایی دید.

اینبار قفس تماما از جنس شیشه و تا نصفه با آب پر شده بود.

پری با دمی درخشان بنفش کبود و چهره ای تکیده و لاغر، دستانی بسته و تنی که زیر آن لباس نصفه نیمه به زور کبودی هایش را پنهان کرده بود، درون آب و تکیه به دیواره شیشه ای نشسته بود.

VAMP | Omega Where stories live. Discover now