"19"

646 88 87
                                    


بدون اینکه کلمه ای حرف بزنه و یا نگاهش رو از نقطه سیاه رنگ نشسته بر سرامیک سفید بخش داخلی آزمایشگاه بگیره، بر روی صندلی چرخدار چرمی نشسته بود.

اینکه زمان چطور همزمان هم کند و هم تند می گذشت رو درک نمی کرد!

از وقتی که افتادن جسم درد دیده ی دختر آشفته رو دیده بود تا الان که روی صندلی نشسته بود، به تندی گذشت اما حالا که منتظر منبع آرامش و آلفاش به نقطه ای خیره شده بود، عقربه های ساعت تنبلی می کردند و زمان برای امگای ساکت به کندی حرکت می کرد...

حتی نفهمید چه بلایی به سر هیو اومده...

ناله های دردمندش رو به یاد داشت اما نای سوال پرسیدن درباره وضعیتش رو نداشت.

اولین روز کاریش به ترسناک ترین و همزمان غمگین ترین شکل ممکن گذشته و حالا جونگ کوک برای ادامه دادن این راه دو دل شده بود.

با خودش فکر می کرد که طاقت دوباره دیدن همچین صحنه ای رو داره؟

میتونه چنین حالت دلخراشی رو تحمل کنه؟

فلش بک-

صدای شلیک بلند شد و در مقابل نگاه بهت زده ی امگا، جسم دختر با چشم های بسته به زمین افتاد.
جرعت نداشت سرش رو تکان بده و به جسم افتاده نگاه بندازه.

می‌دید که چند نفر با یونیفرم های سرتاپا مشکی که همیشه به نینجاها تشبیهشون می کرد، با اسلحه های بزرگی که در دست و روی شانه هاشون بود در انتهای راهرو جایی که قبل تر شبح سفید پوش ایستاده بود، قرار داشتند.

دید که اسلحه یکی از اون ها به سمت دختر نشانه رفته بود. همین حرکت ساده باعث شد نفس نیمه جانش در گلوش حبس بشه و پسرک بدون اینکه کنترلی روی اشک هاش داشته باشه، با ترس و به آرامی سرش رو پایین ببره و نگاهش به جسم افتاده روی زمین بیفته.

با ندیدن هیچ خونی در اطراف دختر، هق دردناکی زد و بی اراده زانو هاش خم و کنار جسم بیهوش شده ی مورد آزمایشگاهی نشست.

دست لرزانش رو با ترس دراز کرد و دو انگشتش رو روی نقطه ای از گردن دختر قرار داد. با حس نبض فوق‌العاده ضعیف دختر بیهوش شده، لبش برای دوباره اشک ریختن لرزید.

نزدیک شدن افراد سیاه پوش رو دید و طولی نکشید تا اونها جسم بی هوش دختر رو به اتاقی فوق محافظتی انتقال بدن.

پایان فلش بک-

با پیچیدن صدای قدم های آشنایی ، سر پایین افتاده اش رو بالا گرفت و درست همان لحظه جسم ورزیده ی تهیونگ در چهارچوب در نمایان شد.

مو های بهم ریخته و کراوات شل شده اش میزان عجله کردنش در رسیدن به آن مکان رو نشان می داد.

با دیدن جونگ کوک به سرعت بعد پیمودن چند قدم بلند، خودش رو به پسر ایستاده رسوند و تمام تنش رو به آغوش کشید.

VAMP | Omega Where stories live. Discover now