"20"

604 92 74
                                    


دختر سفیدپوس و البته خون آلود بسته شده به تخت، هیچ شباهتی به شبحی که آن همه خرابی به بار آورده بود نداشت.

بدنش کوچک ترین حرکتی نمی کرد و اونقدر آرام بود که در نگاه اول جونگ کوک فکر کرد مرده!

اما بعد با نزدیک شدن به دختر سفید پوش، تونست ریتم پنهان نفس هاش رو احساس کنه.

به گفته  دکتر پارک، هنوز چند مرحله تا تبدیل او به خوناشام باقی مانده بود و اون الان یک گرگینه به حساب می آمد. به همین دلیل جونگ کوک دستش رو دراز کرد و با گرفتن دو انگشت اشاره و وسطش مقابل بینی دختر، رد گرمای نفس هاش رو احساس کرد و لبخند کوچکی روی لب هاش نشست.

شاید برای خیلی ها این گرما یه چیز کاملا عادی بود اما جونگ کوک مدتی می شد که دلش برای احساس پخش شدن نفس گرم در سینه اش تنگ شده بود.

لبخند کوچکش توسط مرد عاشق ایستاده پشت دیوار شیشه ای اتاق، شکار و باعث سنگین شدن سینه اش شد.
در این که جونگ کوک در کنار مردش خوشحال ترین بود، هیچ شکی وجود نداشت اما حصرت بعضی چیز ها همیشه با او می ماند.

با باز شدن یک دفعه‌ای چشمان دختر، دستش رو عقب کشید. دیدن چشم های غم زده موجود بسته شده به تخت کافی بود تا جونگ کوک گاردش رو پایین بیاره و تن جمع شده اش رو رها کنه.

اولین قدم برای ارتباط برقرار کردن از سمت جونگ کوک برداشته شد: هی... صدامو میشنوی؟

شنیده بود که اون دختر یا نمونه آزمایشی ۶۶۰۷ کاملا بازسازی شده یا بهتره بگیم از نوع متولد شده. برای همین اولین سوالی که جونگ کوک پرسید چنین چیزی بود اما واکنشی از سمت دختر نگرفت.

با ندیدن واکنشی به یاد خودش در روزهای اول تبدیلش افتاد و اینبار لبخند مهربانی روی لب هاش نشست و با همدردی حرف زد: منم همینطور  بودم...دلم نمی خواست با کسی حرف بزنم...هنوزم دلم نمیخواد با کسی جز اون حرف بزنم

نیم نگاهی به تهیونگ انداخت و با دیدن لبخند اطمینان بخشش، با اعتماد به نفس بیشتری حرف زد: تو...دومین نفری هستی که میتونه صدای منو بشنوه به خواست خودم... البته هیو هم هستا ولی اونو همیشه دلم می خواست کتک بزنم...

دست دراز کرد و دست گرم دختر رو در دست گرفت. پوست تازه ترمیم شده اش مثل پوست نوزاد نرم و تازه بود.

با شصتش نوازش وار پشت دست بسته شده به تختش رو لمس کرد: میدونم چه حسی داری و میدونم چقدر عذاب آوره... ولی کاری از دستمون بر نمیاد... منو تو انتخاب شدیم که از این درد جون سالم بدر ببریم...بیا بهش به چشم یه فرصت جدید نگاه کنیم هوم؟

بدون اینکه صدایی بشنوه یا جوابی بگیره نگاهش رو به صورت بی حس دختر دوخت. فشار کمی به دستش آورد و لب زد: نمیذارم تو و بقیه بیشتر از این زجر بکشین... لطفا دووم بیار

VAMP | Omega Where stories live. Discover now