"30"

464 93 75
                                    

با ورود تهیونگ به اتاق از روی صندلی راحتی بلند شد و با لبخند نرمی از مرد خسته استقبال کرد. درد پیچیده درون قلب و ذهنش رو نادیده گرفت و قدم جلو گذاشت.

لحنش دیگه چاشنی کیوتی لیتل بودن رو نداشت : رفت؟

نگاه تهیونگ بالا آمد و روی تیله های پسرش نشست.

دوباره وارد شوک شده بود؟

دنبال اثری از درد و هر چیز مشکوکی درون چهره جونگ کوک می گشت اما با پیدا نکردن چیزی نفس بی خاصیتی کشید و جلو رفت و تن امگا رو به آغوش کشید.

با حلقه شدن دست امگا به دور کمرش بوسه ای به شقیقه اش هدیه داد و تن پسر رو بیشتر به خودش فشرد: حالت خوبه؟

جونگ کوک بی توجه به هر چیزی نرم سر تکان داد و سرش رو در گردن آلفا پنهان کرد و رایحه تنش رو بو کشید. حس انگشت های تهیونگ که نوازش وار بین تار موهاش در حرکت بود باعث از بین رفتن نصفه نیمه ی درد سرش می شد.

بوسه عمیقی به گردن مرد هدیه داد و درست همان زمان بود که صدای دورگه و خسته مردش رو شنید: من بهت یه توضیح بدهکارم...باید بگم کـ...

+ لازم نیست چیزی بگی ته

سرش رو از گردن آلفا بیرون کشید و جان تازه ای به لبخند پنهان شده کنج لب هاش بخشید. گونه یخ بسته آلفا رو نوازش وار لمس کرد: الان نمیخوام چیزیو برام توضیح بدی...فقط میخوام بیای تو بغلم و اینبار بزاری من مراقبت باشم

تهیونگ مسخ نوازش های امگا شده بود اما با شنیدن حرفش ، دستش رو از گونه اش پایین کشید  و کف دست امگا رو نرم بوسید: ولی باید بدونـ...

+ هیشش

انگشت اشاره جونگ کوک روی لب هاش قرار گرفته بود و نگاه جدی اما مهربان مشکی رنگش به تهیونگ دوخته شده بود.

تهیونگ آروم خندید و با جلو بردن سرش بوسه ای از لب امگا چید: هرچی تو بخوای

جونگ کوک ازش جدا شد و با دراز کشیدن روی تخت دست هاش رو باز کرد: بیا اینجا ته ته...

آلفا شیفته خندید و با خستگی در آغوش پسرش دراز کشید و طبق خواسته او، سرش رو روی قلبش قرار داد و دست هاش رو دور تنش حلقه کرد.

جونگ کوک فرمون آرامبخش آلفا رو بویید و رایحه آرامش بخش خودش رو هم آزاد کرد.

مشغول به نوازش  سر تهیونگ شد: آفرین  پسر خوب
تهیونگ سر بلند کرد و نگاهش رو به امگا دوخت و جونگ کوک شانه بالا انداخت: چیه خب؟... نمیتونی منکر این بشی که تو هم پسر منی...

با خنده بوسه عمیقی به قلب جونگ کوک هدیه داد و امگا بیشتر تن آلفاش رو به آغوش کشید: حالا باید بخوابی... من بهت نیاز دارم ولی چون از چهرت خستگی میباره نمیتونم بکشمت یه گوشه و سکس  داشته باشم باهات!... پس باید بخوابی الان و بعد برام جبران کنی

VAMP | Omega Where stories live. Discover now