"29"

432 93 70
                                    

پله هارو بی توجه به اصرار های بقیه مبنی بر متوقف کردنش، به سرعت پشت سر گذاشت و با رسیدن به طبقه دوم ایستاد.

سرش رو کمی چرخاند و از روی شانه به هیو و یونگ و همینطور مادر تهیونگ که بی خبر از همه چیز وارد اون جو تنش زا شده بود، نگاه کرد: هیچ کدومتون بالا نمیاید
کاملا دستوری گفت و یونگ درخشش سرخ درون چشم های همسرش رو دید.

قدرت دال آزاد شده بود و مهرو موم بر اثر عصبانیت شکسته بود!

قدم های محکمش رو از سر گرفت و طبق غریزه اش جلو رفت. از تمام اتاق های طبقه دوم گذشت و مقابل آخرین در ایستاد.

صدای خنده های شیرینی که مطمئنا متعلق به جونگ کوک بود رو به راحتی از پشت در می شنید.

مابین تمام خشمی که به جانش افتاده بود، لبخند بی جانی روی لب هاش نشست که با شنیدن صدای بم و خسته تهیونگ از بین رفت.

لحن شیرین لیتل باعث برپا شدن گرد غم کهنه درون قلبش شد.

خاطراتی از پسری که با حرکات و رفتار شیرینش لبخند به لب های خودش و یونگ هدیه می داد، در ذهنش شکل گرفت و همانند یک نوار فیلم در مقابل نگاهش نقش بست و گذر کرد.

نفسی گرفت و در دل آرزو کرد که کاش این تنفس عمیق باعث سبک شدن قلب و پاک شدن ذهنش می شد...

حالا که فهمیده بود در درون جونگ کوک، لیتلی از جنس پسر درون خاطراتش وجود داره، دیگه نمی تونست اون دورگه رو تنها به عنوان یک نمونه آزمایشی ببینه...

در واقع از اول هم اون رو یک مورد خاص می دونست وبه هیچ کدام از  حرف ها و رفتار و جملاتی رو که درباره پسر بکار می برد، اعتقاد قلبی نداشت.

جوری در مقابل همه رفتار می کرد که انگار جز آزمایشات و نتایج موفقیت آمیز و همینطور مقام و جایگاهش، به چیز دیگری اهمیت نمیده  اما در درونش با مرگ هرنمونه میمرد و با درد هرکدام از آنها درد می کشید...

برای موجوداتی که از دست رفته بودند در خفا و در آغوش پر امنیت یونگ ش عذاداری می کرد و حالا تمام ذهنش در صدم ثانیه پر شده بود از نگرانی برای دورگه ای که حتی شخصا نمی شناختش...

بدون پاک کردن رد به جا مانده غم  از نگاهش، دسته در نقره ای رنگ رو در دست گرفت و در اتاق رو به شدت باز کرد.

نگاه شوکه پسری که در حال نوازش تار های ابریشمین آلفا بود، با شوک و تعجب بالا آمد و روی دال عصبانی نشست.

تهیونگ هم با حس خطر، سر از روی پای امگاش برداشت و از روی تخت بلند شد.

نگاه دالِ ایستاده در چهارچوب در، زوم شده بود روی امگای متعجب و این تهیونگ بود که با قرار گرفتنش بین اون دو، اون پیوند یک طرفه آتشین رو شکست.

VAMP | Omega Where stories live. Discover now