7

4.9K 770 275
                                    

چشم هاش رو خیلی آروم باز کرد،کهربایی هاش توی یک جفت شکلاتی که همزمان با چشم هاش باز شده ،باز شد.

صدم ثانیه طول کشید که جفتشون تو صورت هم داد بزنن.

لیام که سریع بلند شده بود  سرش به دیوار پشت سرش خورد و صدای آخش با صدای آخ زین که روی زمین پرت شده بود یکی شد.

لیام بدون اینکه کوچکترین توجهی به اینکه کجاست بکنه داد زد:

-تو اینجا چه غلطی میکنی ?

زین که گیج روی زمین نشسته بود آرنجش رو که درد گرفته بود مالید و با قیافه ی "وات د فاکی"  به لیام که الان روی سرش به جای موهای روبه بالای جذابش ،موهای فر دار و بهم ریخته دیده میشد نگاه کرد:

-واقعا لیام? واقعا داری اینو میپرسی?

زین گفت و بعد تو دلش به خودش لعنت فرستاد که دیشب برا اینکه به خودش ثابت کنه قضیه ی حموم یه اتفاق بی معنی و مسخره بوده با بالاتنه ی لخت کنار لیام روی لبه ی تخت خوابیده بود.

نگاه گیج لیام چند ثانیه بیشتر طول نکشید ،تازه یادش اومده بود که روی تخت یکی از اتاقا خوابش برده بود ،نگاهش به خط خطی های روی کمد افتاد ،همه ی اونا یک کلمه بودن که با خطای مختلف تکرار شده بود.

"زین"

اوه… شوخی میکنی? اتاق زین? تخت زین?

ناله ای از سر بیچارگی کشید و سرش رو به دیوار پشت سرش تکیه داد و چشماش رو بست:

-خیلی خب… باشه… حق با تو…

-نمیخوای معذرت بخوای?

زین گفت قبل از اینکه بلند بشه رو روی تخت بشینه و به سر تخت تکیه بده.

لیام چشماش رو سریع باز کرد و به زین نگاه کرد:
-منظورت چیه? برای چی باید ازت معذرت بخوای

زین خودش رو جلو کشید و با لحن عصبی که بخاطر بد بیدار شدنش و پررویی لیام بود، زمزمه کرد:

-مثلا برای اینکه اول از همه خوردی بهم و بعدش بهم بی احترامی کردی? یا اینکه توی حموم مسخرم کردی ?یا اینکه بی اجازه وارد اتاقم شدی? اوه یا مثلا چون تا صب جای منو روی تخت تنگ کردی?

با هر کلمه اش بیشتر به لیام نزدیک میشد،آخرین جملش رو درحالی گفت که با حالت دعوا و اخم غلیظ با فاصله ی 5سانتی صورت ایام بود.
ولی خب… از بیرون… اصلا اینطور به نظر نمیرسید.

آخرین کلمه ی زین یکی شد با باز شدن در .

تریشا که با با سینی صبحونه در رو باز کرده بود با دیدن پسرش و دوستش با اون فاصله هول کرد:
-اممم… معذرت… معذرت میخوام… نمیدونس… اوه چی میگم… راحت باشین

و در رو بست .

صبر کن چی شد?

زین سرش رو برگردوند تا عکس العمل لیام رو ببینه که تازه متوجه فاصلشون شد.

light it up and fall in love •|ziam|• COMPLETEDWhere stories live. Discover now