38

4.7K 549 230
                                    

-دوباره…

-اینبار یه چیزی فرق داشت میشا

-چی?

-اینبار… خدایا میشا اون واقعی نیست

-فکر میکردی واقعیه?… یعنی واقعا فکر میکردی لیام ادلاین رو میبینه?

زین سکوت کرد… اره… اره اینطور فکر میکرد،اون حتی یک درصد هم احتمال نمیداد که لیام… لیام بیمار باشه.

-ببینم زین اون قرض هاش رو میخوره?

-خواب آوراش?

-نه…کلرپرومازین… برای توهماتشه

توهم… توهم... زین نمیخواست بشنوه،نمیخواست تکرارش کنه… نه نمیتونست.

-من اصلا نمیدونستم که این قرص رو مصرف میکنه… من فکر میکردم فقط خواب آور مصرف میکنه

-من احتمال میدم مصرفش رو قطع کرده باشه… ببینم این چند وقت بیش از حد خواب آلود یا رنگ پریده نبوده?

-من… میشا میدونی که من نزدیکش نبودم

-اوه… معذرت میخوام... ببین از هری یا هرکسی که این مدت بیشتر پیش لیام بوده بپرس… اگر اون دارو رو مصرف کرده باشه باید یه سری علائم مثل اونی که گفتم رو داشته بوده باشه ولی اگر مصرف نکرده باشه باید انرژیش بیش از حد بوده باشه که من احتمال میدم… احتمال میدم مصرفش نکرده باشه

-چه عوارضی داره اینکه… اینکه مصرفش نکنه

-تو خودت یه نمونه اش رو دیدی…

-امکان داره بازم ادل رو ببینــــ…

*گمشـــــو...بسه… گمشــــو خواهش میکنم… زین… زیـــــن*

صدای داد لیام ،علاوه بر زین بریس رو هم از جا پروند ،زین بی توجه به میشا گوشی رو توی سینه ی بریس که کنارش ایستاده بود کوبید و سمت اورژانس دوید.

بدون اینکه توجهی به پرستار ها بکنه در رو با شدت باز کرد و بدون نیم نگاهی به بقیه تخت ها ،با قدم های بلند خودش رو به تخت لیام رسوند که خودش رو ترسیده روی تخت جمع کرده بود و ملافه ی سفید رو زیر چونش توی مشت هاش فشار میداد.

زین واقعا تحمل دیدن لیام رو توی اون حالت نداشت .

زین حتی زودتر از پرستارها کنار لیام رسیده بود ،با عجله دست های لیام رو گفت و با دست دیگش سعی کرد صورت لیام رو که به رو به رو خیره شده بود سمت خودش برگردونه... اون بیش از اندازه سرد بود و میلرزید.

-هی هی… لیوم… لیوم منو نگاه کن… عزیزم… لیوم

-زین زین بگو بره بگو نگام نکنه...زین لطفا… لطفا بگو اونطوری بهم زل نزنه

زین بی اختیار بدون اینکه حتی لحظه ای فکر کنه مسیر نگاه لیام رو دنبال کرد و روبه اون فضای خالی داد زد:

light it up and fall in love •|ziam|• COMPLETEDWo Geschichten leben. Entdecke jetzt