🔻last chapter🔻

6K 611 464
                                    

لیام همچنان بیدار بود و فقط به صدای منظم نفس های زین گوش میکرد و به طرز بامزه ای سعی میکرد وقتی که سینه ی زین جلو می اومد وقتی باشه که اون بازدمش رو بیرون داده و قفسه ی سینه اش خالیه... جوری که نفس هاشون هماهنگ باشه... این عجیب نبود وقتی کار دیگه نمیتونست بکنه... شاید نیم ساعتی میشد که موفق شده بود این کارو بکنه و حالا آرنج دستی که زیر سر زین بود رو خم کرده بود و با نوک انگشت هاش با موهای زین بازی میکرد و سعی مبکرد اونکارو آروم انجام بده تا زین بیدار نشه.

صدای بهم پیچیدن پرده های نازک پنجره و باد که همراه شده بود با صدای نفس هاشون تنها صدایی بود که توی اتاق پیچیده بود و این همون چیزی بود که لیام همیشه دوست داشت بشنوه... صدای طبیعت و عشق بدون صداهای توی سرش... و حالا که اونا ساکت شده بودن لیام دوست داشت تمام عمرش رو با زین و صدای نفس کشیدن و حرف زدنش ،توی سکوت سر کنه... جایی که صدای بی وقفه ی هیاهوی مردم و ماشین ها نباشه... جایی که صدای نوتیفیکشن گوشی ها،بوق ماشین ها،دکمه های تایپ و هرچیز دیگه ای نباشه... اون میخواست حالا به طور کامل،بدون کمی و کاستی معنی آرامش رو بچشه .

زین با کرختی درحالی که چشم هاش رو بهم فشار میداد و بینیش رو چین داده بود توی جاش وول خورد ،لیام آروم خندید و ملافه ی جمع شده دور زین رو با یک دست آزاد کرد و دوباره روش انداخت.

-لیوم?

زین آروم و غرق خواب زمزمه کرد و حتی چشم هشا رو باز نکرد... لیام مطمئن بود که اگه تا پنج ثانیه ی دیگه جوابش رو نده دوباره میخوابه.

-بله عزیزم?

-خوبی?

لیام بعد چند ثانیه که با عشق نگاهش کرد حلقه ی دستش رو دورش سفت تر کرد و عمیق پیشونیش رو بوسید... اون حتی توی خواب و بیداری ام به فکرش بود ،به فکر حال خوبش... اون کی بود? یه فرشته یا یه... نه اون فقط یه فرشته بود،نه چیز دیگه ای.

-من خوبم فرشته... خیلی خوبم

-گشنت نیست?

لیام بار دیگه بوسیدش و خندید.

-نه اما سر و صدای اون پایینا میگه تو گشنته

-خیلی زیــــــاد

زین لوس و کشیده زمزمه کرد و سرش رو بین بالش و گردن لیام فرو کرد و بدنش رو هم توی بغل پسر بزرگتر مچاله کرد.

لیام کمی توی جاش تکون خورد و اینبار محکم تر بغلش کرد و بلندتر خندید.

-عزیــــزم... اگه بذاری برم پایین میتونم شام قرارمونو درست کنم تا شکم کوچیکت انقدر بیتابی نکنه.

-اگه بوسم کنی بعدش میتونی بری

زین با صدایی که توی اون گودی خفه و تا حدی نامفهوم شده بود غر زد و موهاش رو بیشتر به صورت لیام کشید.

light it up and fall in love •|ziam|• COMPLETEDWhere stories live. Discover now