10

4.9K 683 112
                                    

اون شب زین به اصرار هری ،لویی و بلا جواب منفی داد و برای خواب برگشت خونه .

اصلا دلش نمیخواست وقتی دوتا زوج توی اتاقای کنارشن تا صبح به این فکر کنه که چرا با 23 سال سن هنوز دوست دختر یا دوست پسر یا هر کوفت دیگه ای نداره…

ترجیح میداد به همه ی اینا تو اتاق خودش… روی تخت خودش فکر کنه .

روی تختش دراز کشیده بود و نور زرد کمرنگی که به سقف میتابید خیره شده بود.

وقتی 15 سالش بود،توی مدرسه ی موسیقی پسر محبوبی بود ،بیشتر محبوبیتش به خاطر صدای بی نظیرش بود و کی بود که دلش نخواد با اون باشه?

اولین دوست دخترش رو گرفت… حس عجیب و باحالی بود که همه می دونستن اون دختر مال اونه و اون رو به اسم زین میشناختن… رابطه ی محکمی نبود ،مثل چیزی که همه از رابطه های این سن انتظار دارن.

ولی اتفاقی که بعد از اون افتاد مثل سنگ به بطری شیشه ای محبوبیت زین خورد و… اره همه اش رو از بین برد.

این اتفاق وارد رابطه شدنش با جو بود… برای همه عجیب بود که دوتا از دوستداشتنی ترین پسرای مدرسه حالا باهمن… ولی اونا با هم خوشحال بودن،مثل یه زوج عادی،عاشق هم نبودن ولی همین که حالشون خوب بود کافی بود…نبود?

بعد از فارق التحصیلی جو رفت کالج و زین که توی خونه موند و اونا مجبور بودن جدایی رو بپذیرن و اینکار رو کردن،با خدا حافظی بی سر و صدا و شاید غمگین.

تا چند ماه بعدش هم گاهی بهم ایمیل میزدن ولی کم کم هم دیگه رو به گذشته سپردن.

بعد از رفتن زین به لندن همه چیز عوض شد… فکر زین اونقدر مشغول شغلش بود که حقیقتا تنها بودنش آخرین چیزی بود که بهش فکر میکرد.

اون اوایل میخواست اونقدری پول دربیاره تا بتونه بره کالج ولی شهر بزرگ لندن مسیر فکریش رو بعد از چند ماه به طور کلی عوض کرد.

اون از زندگیش راضی بود ولی با آرومتر شدن فکر مشغولی هاش و روی روال افتادن همه چیز کم کم کمبود هاش حس میشد… نیاز هاش خودشون رو نشون میدادن.

کار کردنش تو هون کلاب حداقل باعث شده بود بتونه راحت به یکسری از نیازاش جواب بده ولی احتیاجش به عشق چی?

نیازش به آرامش یک رابطه چی ?
کی میخواست به اونا جواب بده?

انگار هرچی که میگذشت سخت گیر تر میشد و نمیتونست بگه که دقیقا چی میخواد… اون فقط… اون فقط یک نفر رو میخواست که بهش تکیه کنه هم تکیه گاهش بشه .

اون فقط یک چیز دوطرفه میخواست که عشق بده و عشق پس بگیره… همین

اون دلش میخواست احساس کنه چیزی رو که بقیه ازش به اسم عشق یاد میکردن…

light it up and fall in love •|ziam|• COMPLETEDOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz