light it up and fall in love •|ziam|• COMPLETED

43

-زین سرم درد میکنه… خیلی… خیلی زیاد

-هیـــش… باشه الان برات قرص میارم… فقط باید برگردم تو اتاق

-نه نه… نه نمیخواد بری

-پس بیا باهم بریم

-باشه… باشه باهم بریم

کارن با اخمی که از توجه و دقت روی پیشونیش نشسته بود نزدیک آشپزخونه ایستاده بود و تنها چیزی که توی ذهنش میچرخید یک کلمه بود
*عشق ِ من*?

اون بچه خواننده ی تازه معروف شده تو خونه ی پسرش چیکار میکرد و چرا اونطور صداش میزد? اینجا چه خبر بود?

چند ثانیه بعد زین درحالی از آشپزخونه خارج شد که رد خون کمرنگ پاهاش با شیر قاطی شده بود و لک های صورتی روی پارکت به میذاشت و لیام مثل یک موجود ضعیف توی آغوشش جمع شده بود و کنارش آروم راه میومد.

لیام با بالا گرفتن سرش متوجه کارن شد که با حیرت به اون دوتا خیره شده بود و دستی که کلید توی اون بود روی هوا مونده بود.

-مامان?

زین آه غلیظی کشید و با بیچارگی چشم هاش رو بهم فشرد ،به کل وجود کارن پین رو از یاد برده بود… عالی شد… تو اولین دیدار خوب گل کاشتی زین.

لیام کمی فشار بدنش رو از روی زین برداشت ولی بدون قطع کردن ارتباط فیزیکیشون یک قدم سمت کارن برداشت.

-تو اینجا…

کارن نگاهش رو روی زین برگردوند و کاملا وارسانه سر تا پاش رو نگاه کرد و تو همین حال جواب لیام رو هم داد:

-خیلی وقته که ازت خبری ندارم… هری ام چند شبه نمیدونه کجایی… همینطور بلا…

لیام پوزخندی زد و دستش رو روی شونه ی زین فشار داد.

-خب پس… هنوز بلدی آمار رفت و آمدام رو بگیری… فکر کردم یادت رفته

کارن نگاهش رو از زین جدا نمیکرد و این زین رو معذب و لیام رو عصبی میکرد،به چه حقی زین رو اونقدر خریدارانه نگاه میکرد? مگه قرار بود روی اون لیبل بزنه?

-منو نگاه کن مامان

کارن نگاهش رو از زین گرفت و اینبار از پایین لیام رو بررسی کرد،شلوار خیسی که معلوم بود رد همون شیریه که با کف پاهاشون تا پارکت ها کشیده بودن و چند تا زخم سطحی روی پاش و بالا تر… چی? چرا تا الان متوجه نشده بود… چرا بالانته ی اون دوتا لخت بود و… لعنتی… اون لاوبایتای پررنگ کار کی بود.

با بهت سرش رو بالا آورد و به انگشت اشاره اش چند بار به زین و بعد به لیام اشاره کرد.

-ش… شما دوتا… با… باهم

لیام چشم هاش رو بست و پوفی کشید و قدم رفته رو سمت زین برگشت و اینبار زین رو سمت پله ها کشید.