19

5K 655 197
                                    

دست هاش اینبار به جای میله دو طرف پهلوی زین رو چنگ زد.

دست های زین به دو طرف گردن لیام راه پیدا کرد.
لیام احساس میکرد دست هاش و همینطور لب هاش داره آتیش میگیره ولی این آتیش تنها چیزی که داشت لذت بود.

میتونست قسم بخوره تا حالا همچین چیزی رو حس نکرده... این تشنگیش رو بر طرف نمیکرد... فقط و فقط عطشش رو هزار برابر میکرد... حس میکرد تا لب های لعنتی زین رو از جا نکنه از دست این عطش راحت نمیشه.

رسیدن به پارکینگ همزمان شد با زنگ خوردن گوشی لیام.

ساختمون خلوت مزیتی که داشت این بود که کسی سال به سال اطراف آسانسور نمی اومد.

لیام بعد از چند ثانیه زنگ خوردن سرش رو عقب کشید و تو فاصله ی چند سانتی از زینی که خمار نگاهش میکرد ، تلفن رو جواب داد.

-بله

صداش شبیه کسی بود که انگار هنوز خواب و بیداره،هری پشت خط با تعجب ابروهاش رو بالا انداخت و به لویی نگاه کرد:

-کجایین? نگاهبان گفت دارین میاین ولی تا الان... یکم دیر کردین خب

لیام الان باید دستپاچه میشد ولی نشد... اون پسر مو مشکی با لب هاش بهش مسکن و آرامبخش تزریق کرده بود?

نگاهشون خیره ی هم بود حتی فکرشون هم روی هم فوکوس کرده بود ولی لیام مجبور بود حرف بزنه:

-ما... ما...

زین لب زد:
*تو آسانسوریم داریم میایم*

لیام خطاب به هری تکرار کرد:

-ما تو آسانسوریم... داریم میایم

زین سرش رو تکون داد...

-خیلی خب پس منتظریم

هری گفت و قطع کرد ،لیام که انگار رفتارش اسلوموشن شده بود ،گوشی رو خیلی آروم پایین آورد .

زین دست هاش رو که حالا روی شونه ی لیام بود ،بدون منظور ولی اغواکننده از روی بازوهاش پایین کشید و روی دست های لیام که باز روی پهلوهاش قرار گرفته بود ،نگه داشت.

-این مسخره ست

زین با لحنی که خنده داشت گفت و بعد به دکمه ی طبقه ی مورد نظرشون اشاره کرد ،لیام دکمه رو فشرد.

-اره هست

چرا از هم فاصله نمیگرفتند?دلیلی نداشت.

-خب?

-خب?

زین انتظار جواب دیگه ای داشت پس یکی از ابروهاش رو بالا انداخت و سرش رو یک کم کج کرد و اینبار با لحن قوی تری تکرار کرد:

-خــب?

لبخند شیطنت آمیزی که روی لب لیام رنگ گرفت عجیب بود ، میدونست زین منتظر این جواب نیست ولی کی گفته دوست نداره حرص اون پسر رو در بیاره?

light it up and fall in love •|ziam|• COMPLETEDWhere stories live. Discover now