یادداشت نخست : بیمار خاص

2.1K 39 6
                                    




نام بیمار : کیمیا مانی
جلسه : 2
سن : 21
شرح گزارش:

جلسه اولِ این دختر بیشتر به آشنایی گذشت. براش یک نسخه‌ی آندوسکپی مقعد پیچیدم و به کلینیک فوق تخصصی خیابون ولیعصر فرستادمش. نتایجش عجیب خوبه. با وجود اینکه باسن چندان بزرگی نداره ، ولی مشخصه که در سلامت کامله و حتا برای بزرگترین دیلدو های توی کمد هم کششِ خوبی داره. این رو هنوز بهش نگفتم. امروز که اومد نتیجه آزمایش زیر بغلش بود و دیدم که یخش هنوز باز نشده. معمولا بیمارهای جدید رو باید کمی بهشون فرصت داد. امّا این یکی اولین بارش نیست که به عنوان بیمار خاص مورد معاینه و درمان قرار گرفته. کیمیا مانی – همونطور که قبلا هم کوچک اشاره کردم – شاگرد میسترس ماریا بود. برای یک دوره سه ماهه اینجاست و با وجود سختگیری‌های وحشیانه کسی مثل میسترس ماریا ، همچنان خجالتی و کم حرفه. بهش گفته بودم شب قبلی که میخواد بخوابه توی شورتش پنبه بذاره. پنبه ها رو هنوز در نیوورده بود و وقتی لباساشو در میوورد متوجه این موضوع شدم.
« بیا اینجا ببینم. » - « خم شو. » شکمش رو روی دسته مبل گذاشتم و خوابوندمش. پنبه های بزرگی بین کون و شورتش قرار گرفته بود و من چند بار فشار دادم تا مطمئن شم اینها از دیشب اینجاست. چون داشتم قبلا کسیو که یادش رفته بود پنبه بذاره و دم در تازه چپونده بود تو. ولی این رو چک کردم ، مشکلی نبود. ردِ شورت که اصلا روی کونش نیوفتاده بود و خیلی لطیف و درست حسابی اومده بود اینجا. نتایج آندوسکپی رو ورق زدم و واقعا خوشم اومد. مقعدش قابلیت ارگاسم واژنی رو تا چهل برابر زیاد میکنه و این یعنی حتا اگر به کُسش دست نزنم ، یک جلسه کامل ارگاسم داشته. مهمترین نتیجه امّا ، این مسئله بود که کونش تا حدی چربه. و موقع تحریک چرب تر میشه و بهتر عمل میکنه. یکجور وازلینی که خودش تولید میکنه تا بیشتر فرو بره. یک کلام : کونش گرسنه است و ابزار گرسنگیِ بیشتر رو هم داره. که خودش رو خوب سیر کنه.

با یک دیلدوی کلفت اما کوچیک برگشتم توی اتاق. بابت پنبه ها تشکر کردم و شورتشو کامل درآوردم.

«پس رفتی کلینیک ... دکتر رازقی بود خودش. نه؟»
« بله خانوم ...»
« راحت بود؟ »
« ... بله ... »
« با شک میگی! راحت بود یا نه؟! »
« ببخشید ... یه کمی ... بدرفتار بودن »
« دکتر رازقی؟ بعید میدونم. پرسنلش بد بودن حتما! »
« یه خانومی بود ... »
همینطور که داشت حرف میزد بهش لوله‌ی سورنگ رو وصل کردم و بردمش توی وان حموم. پاها باز. ایستاده. کون بالا. سر پایین. منتهی این بار میله‌ی نرم رو گذاشتم زیر شکمش و مثل یه هشت خوشگل خوابید. آبی که از توی سورنگ توی کونش کردم خیلی سرد بود ولی حیوونی هیچی نگفت. مطمئن شدم مقعدش قابلیتهای خیلی زیادی داره که میشه روش مانوور داد.
« خب ... میگفتی. خانومِ بدرفتار بود؟ کتکت زد؟ »
« نه ولی بد حرف میزد باهام. »
« همون دختر جوونه؟ قد بلنده؟ »
« فکر کنم ... »
« ناراحت نشو. اونو خیلی اذیت کردن و حالا عقده ای شده. اسمش نگینه ... »
« خیلی محکم شست و شو میداد منو. من که کاری نکرده بودم! »
« خالی کن ... » و تقریبا هیچ کثیفی بیرون نیومد. خوب خودشو شسته بود و اومده بود پیش من. برگشتیم به اتاق معاینه و گفتم دستاشو بالا نگه داره. دوباره یک نگاهِ جلسه اولی به بدنش انداختم و جزئیات بیشتری رو نوشتم. پشتش گندمی رنگ بود اما کونش خیلی به سفیدی میزد. صورتش گرد و سفید بود. چشمهای بزرگی داشت و البته سینه های تقریبا توپرِ خوب.
« تو که وازلین نمیخوای ... »
« خانوم تورو خدا ... »
« کونت چربه. نیازی نیست. » و دیلدو رو فرو کردم. تند و تند جیغ میکشید و وسطش عذرخواهی میکرد. میخواست دستش رو پایین بیاره نذاشتم. میخواست به آلتش دست بزنه اجازه ندادم. یکوقتهایی خیلی اذیتش میکنم ولی میدونم که لازمه. دیلدو کاملا توی کونش رفت و روی خط باسنش خوابید. گفتم «خب. حالا 20 تا بشین-پاشو برو و بشمار » و دیدم چه خوب نگه داشته دیلدو رو. البته آخرش شل گرفت و منم با کف دستم کوبیدم تهش که بره تو. طبق معمول ، مثل دیروز ، اشکش دراومده بود و بغضش داشت میترکید. نفس نفس میزد و میشمرد. راضی بودم. ولی گفتم « نه. هنوز کمه. برو روی دوچرخه » و دیلدوی بزرگتر و کِرم رنگِ دوچرخه رو سِت کردم تا با اولین پدالی که میزنه کونشو سیر کنه. سیر که نه. اینجا سیر نداریم. باید سختگیری کنم تا خوب بار بیاد. و این دختر واقعا استثناییه. پاهاشو بستم به دوچرخه و گذاشتم رو اتومات. اگر یکوقت پا نمیزد و یا کم میزد آژیر صدا میداد و شوکر برقی فعال میشد. با جیغ و داد و آژیر میتونستم بفهمم که داره تنبلی میکنه. دیروزم بهش گفتم ؛ تنبلی یعنی من تنبیه میخوام. بسته به نوع و روزش تنبیه میتونه خیلی متفاوت باشه. همین قبل از اینکه امروز بیاد حنا رو تنبیه کرده بودم. اونو هنوز گزارشی براش ننوشتم. ولی همینطوری اشاره کنم که رفتم از توی فریزر یخ آوردم و از توی بالکن برف جمع کردم. با چوبِ دیلدوسری که داشتم حسابی شخم زدم کون مادمازلو. بدم هم نمیومد همین بلا رو سر این یکی سوگلی بیارم. ولی باید صبر میکردم. هنوز که داشت خوب کار میکرد. من اومدم بیرون و در رو بستم. تلفن کردم به دکتر رازقی و گفتم این دختره‌ی جنده چیکار داشته با مریضِ من؟ اونم شروع کرد که نه خانوم نفرمایید من حتما میگم خواهش میکنم شکایت نامه ننویسید. چشم چشم. از این تعارفهای الکی. معلوم نیست چندتا دختر رو با این کاراش ناقص کرده!
آژیر اول دراومد. داد و بیداد کیمیا هم شروع شد و از توی دوربین میدیدم که حسابی ترسیده و داره تند تند پا میزنه. در رو باز کردم و رفتم تو. خیسِ خیس بود. حدود 10 دقیقه ای پا زده بود و منو که دید چشماشو بست. دستگاه رو خاموش کردم ولی پاهاش هنوز به دوچرخه قفل بود. طبق تجربه‌های قبلیم ، بهتر میدونم که دیلدوی دوچرخه 2 تا 3 دقیقه کامل توی مقعد بمونه و بیمار با ماهیچه‌های باسن مصرفش کنه. یک استراحت کوچیکم لازمه که ضربان قلب به حالت عادی برگرده و آماده بشه واسه پذیرش مسائل دیگه. روبروش نشستم و گزارشش رو براش خوندم.
« خب ... میبینم که تو کونت ترقه بازی شده! »
« خانوم ... »
« چیکارت کنم؟ »
« ... خانوم ببخشین خانوم یه دقیقه من ... »
« فیلمت رو بذارم؟ »
« نه خانوم ... »
« یه راه فرار داری ولی. »
بغض کرده بود.
« میخوای زنگ بزنم میسترس ماریا؟ اون تصمیم بگیره ... »
« نه خانوم نه نه نه ... »
« گریه نکن. قوی باش. تنبلی یعنی چی؟»
« خانوم ... »
« یعنی خانوم؟! »
« یعنی ... تنبیه خانوم ... »
« باشه برای آخر روز مادمازل. اینجا رو یه علامت میزنیم ... » و نوک پستون چپش رو با ماتیک قرمز ضربدر زدم.
پاهاش رو آزاد کردم و گفتم کتونی‌هاش رو دربیاره.
«حسّت چیه الان؟»
«پاهام درد میکنه.»
«کونت چی؟»
«...»
«هنوز عادت نکردی به من؟ نه؟»
«سخته... خیلی.»
«عجیبه واسه من. تو شاگرد میسترس ماریا‌ای و اینجا برات سخته ...»
«اونجا هم سخته خانوم.»
«سخت تر هم میشه. همینه. کاریش هم نمیتونی بکنی. خوششانسیت به همینه که دست به کُست نمیزنیم و همه چیز توی کونته. و چه کونی! نتایج آزمایشت نشون میدن که خیلی بیش از اینا ازت برمیاد. هنوز کاری نکردیم که ... »
و از سرِ جام پاشدم و دَمَر خوابوندمش روی تخت معاینه. چوب بستنی و چراغ‌قوه و یک سوراخ درست و حسابی که مدتها انتظار میکشیدم. اکثر دخترها حواسشون نیست وقتی توی ترس و وحشتن بیشتر از باسن به بالا میمَکن. وقتی درمورد تنبیهش حرف میزدم خیلی خوب دیلدو رو جذب کرده بود و حسابی داغ بود. یه اسپنک اینور یه اسپنک اونور.

«خب ... فکر کنم واسه امروز کافیه نه؟ »
« نمیدونم خانوم ... »
« خب این یعنی نه. ده دقیقه میکنمت بعدش میری خونه.»
و از خودم تعجب میکنم که چطور 10 دقیقه بی وقفه مقعدش رو گشاد کردم و جیغ و داد شنیدم. جدی جدی خیلی دوستش دارم و کاش میتونستم به یه طریقی از ماریا بگیرمش. یادم بمونه. اینجا هم مینویسم که ببینم میشه به یه معامله خوبی برای خودم نگهش دارم؟
نگاه کردم دیدم سه ساعته پیش منه و نیم ساعتشم اضافی مونده. یک کون عرق کرده و یه روده‌ی گشاد و موهاشم که کپه شده بود روی سرش. دستبند و پابندش رو باز کردم و با بورس دستشویی و صابون شستمش.
«خب؟ هفته دیگه همین ساعت میتونی بیای؟ »
« بله خانوم. »
« میدونی که. تعطیلاته هفته دیگه. باید چهار روزش رو بمونی اینجا. خونه نمیتونی بری.»
« خانوم ... »
« برای دانشگات زنگ میزنم و هماهنگ میکنم. بابا مامان هم که منو میشناسن. میگم واسه کار دانشجوییت باید بیای.»
« ... بله ... بله خانوم. »
« پس شد ... هفته دیگه ... همین ساعت ... کیمیا ... مانی. »
« بپوشم خانوم؟ »
« کونت میگه آره. پستونت میگه نه. »
« ای وای ... »
« پس واسه چی علامت میزنیم؟ »
« خانوم ... »
« چونه داریم سر تنبیه؟ »
« نه ... »
« نه؟! »
« نه "خانوم" ... »
کمی فکر کردم چیکار بکنم باهاش. به اندازه کافی و حتا بیش از حد هم کار کرده بود برام.
« شورتتو بده به من. »
بلندش کرد و تحویل داد.
یه لبخند زدم بهش و گفتم « قراره یه کمی برگردی به دوران بچگّیت »
« متوجه نمیشم خانوم ... »
یک بسته پوشک آوردم از توی کمد و گذاشتم روی میز.
« بیمار قبلیم میگفت خیلی راحت بوده. اصلا نگران نباش. »
گریه‌اش گرفته بود. طول میکشه تا عادت بکنه. چاره ای ندارم. نمیخوام اذیت کنم ولی قانون قانونه و این هم از بیمارای میسترس ماریا است.
پوشکش که کردم شلوارشو به زور میکشید بالا.
« اینو تا هفته دیگه باز نمیکنی. »
« خانوم ... دستشویی ... »
« پوشک واسه چیه پس؟ »
« خانوم آخه ... »
« پوشک واسه چیه؟! »
« واسه دستشویی »
« واسه ریدن و شاشیدنته. واسه چیه ...؟! »
« خانوم ... »
« واسه چیه؟! پوشک برای چیه؟! »
« برای ... ریدن و ... »
« آهاااا دیگه چی؟ »
« شاشیدن. »
« آفرین. »
« خانوم ... »
« چیه باز؟ »
« خب ... بو میگیره آخه »
« بستگی داره چه زهرماری میخوری مادمازل. چیزای خوب بخور. گوشت نخور یه هفته. چیزیت نمیشه. مایعات کم بخور. روزی یه وعده غذا بخور اصلا. »
« خانوم تورو خدا ... »
« هرچی میخوای بخور اصلا. ولی پوشکت رو هفته دیگه اینجا باز میکنی. برو ببینم. »
دو-سه‌تا ضربه حسابی به کونش زدم و شورتش رو گذاشتم توی گاو صندوق. جایزه هفته بعدیش اگر تنبلی نکرد. توی یادداشتها واسه جلسه دومش جا گذاشتم و گزارشهای آزمایشگاه رو مرتب کردم.
« خداحافظ خانوم. »
« برو به سلامت. »
با چشمهای گریون از در رفت بیرون.

Mistress Roxanne Diaries | خاطرات میسترس رکساناWhere stories live. Discover now