❌9: 3.15 pm {M}❌

2.1K 148 70
                                    


'جنی'

"من میتونم اونو بهت بدم..."
با لحن سکسی کنار گوشش زمزمه کردم.

نمیدونم چم شده اما با دیدن لیسا که روی تخت خیلی دستپاچه بود منو صدا کرد و من شدیدا تحریک شدم. نمیدونم چطوری هیچوقت سکس نداشتیم چون احساساتی که الان دارم شبیه این میمونه که انگار از دنیا خارج شدم.

من نیاز داشتم که این سیستم رو از خودم بیرون بندازم وگرنه برای بقیه روز یه بدخلق لعنتی میشم.

وقتی لاله گوشش رو لیسیدم به ارومی لرزید.
"آحححح..."

لعنتی اون واقعا من رو تحریک میکنه.

لبهام روی لبهای نرم و گرمش لرزید، زبونامون به ارومی تحریک شده بودن و فشار میاوردن، احساس کردم دنیا برام محو شده.

دستاش روی بدنم کار میکرد. در حالی که با یکی دستاش شکمم رو نوازش میکرد با یکی دیگش سینم رو حجامت کرد. هیچکس تا حالا من رو لمس نکرده و این هیجان انگیزه.

در حالی که بدنم با احساساتی که در من فرو میرفت غرق میشد، ملافه های خنک در یه لحظه گرم شد چون انگار بدنم بین آتش میسوخت.

"هومممم... لیسا..."
وقتی شروع به نوازش رونهام کرد بین بوسمون ناله کردم.

بعد ناگهان متوقف شد، موقعیتمون رو عوض کرد و منو به تخت پین کرد. به اعماق چشمام خیره شده بود، داشتم میدیدم که مردمک تاریکش داره از هوس میسوزه. لیسا هم تحریک شده بود.

"نباید منو وسوسه میکردی."
با بیانی خالی گفت.

"چرا؟"
با اغواگری پرسیدم با اینکه حتی از قبل جوابش رو میدونستم.

دستامو دور گردنش حلقه کردم و در انتظار جواب بهش خیره شدم.

لیسا ناله کرد.

"چون دیگه قرار نیست جلوی خودمو بگیرم. میخوام تورو سخت به فاک بدم، تو رو وادار میکنم نه فقط یه بار بلکه تا زمانی که پوسی کوچولت از به فاک رفتن خسته بشه بیای."
غرید.

شنیدن حرفهای اون باعث شد که بیش از هر زمان دیگه ای هورنی بشم، احساس کردم چیزی مرطوب
از بین رونهام پایین روی ملافه میریزه.
(چقدر شدید🙄)

اون باعث شد من قبل از اینکه کاری رو شروع کنیم بیام.

"پس انجامش بده. من تماما مال توأم ددی."
در حالی که پاهام رو باز میکردم تا بهش دسترسی کامل بدم، جسورانه گفتم.

"لعنتی تو واقعا میخوای اذیت بشی ها. پس برام هیچ چاره ای نذاشتی."
لیسا کمی پوزخند زد.

بدنم رو پایین کشید، نیپلم رو مکید و با دست دیگش به اون یکی سینم چنگ زد.

"آحح..."
در حالی که ناله میکردم موهاشو گرفتم و اون رو پایین سمت نقطه ضربان دارم فشار دادم.

One Day ( jenlisa ){Translated}Where stories live. Discover now